نام کتاب: وزارت ترس
ناشناختگی، دنیای پرهیز از چهره ها، دنیای کسانی که هنگام ورود اشخاص بدون جلب توجه دیواری گرد خود می کشند. برای گریز از پرسشهای گوناگون بهترین مکان را برای زندگی، اجاره کردن اتاق با اثاث تشخیص داده بود. این دنیایی بود که کسانی که به گاردن پارتی می رفتند و تعطیلات آخر هفته را در خارج شهر می گذراندند و در بازی بریج پول کمی را شرط می بستند و در بقالی های مشهور حساب جاری داشتند چیزی در باره آن نمی دانستند. درست نمی شد گفت دنیای جنایتکاران بود، هرچند در کناره های خاموش و تار آن ممکن بود شخص با کسی شانه به شانه شود که کارش جعل پول باشد یا از راه در کردن اطفال. ساعت ده صبح می شد وقت را در سینما گذراند. بیشتر مشتریان سینما هم از همان قماش بودند. می توانست در خانه بماند و کتاب «دکان عجایب» را بخواند. بار اول که معتقد شد کسی می خواهد او را بکشد، احساس نوعی کدورت شدید کرد چون معتقد بود عمل قتل مثل یک خصوصیت شخصی به خود او تعلق دارد و نه به ساکنان جاهای قدیم و آرام که خود از آنها رانده شده بود و خانم بلرز و خانمی که کلاه پهن داشت و کشیشی که نامش سینکلر بود بطور آشکار در آن می زیستند. به عقیده آرتور رو یک چیز که فرد قاتل می توانست خود را از آن در امان بداند کشته شدن به دست چنین کسانی بود.
اما اکنون بیشتر از این جا خورد که جوان با تجربه ای به او می گفت همچو تقسیمی بین دنیاهای مختلف وجود ندارد. مثلا جانوری که زیر سنگی قرار دارد حق دارد از پای عابر خود را در امان احساس کند.
دوشیزه هیلفه به رو گفت: «شما نباید به حرف برادرم گوش کنید...» با نگاهی که می شد نام آن را دلسوزی گذاشت به رو نگریست اما چگونه ممکن بود دلش به حال رو بسوزد.
هیلفه آسوده گفت: «البته من مبالغه می کنم. اما در هر حال در این زمان باید همه جا آماده برخورد با افراد بزه کار بود. اسم این کارشان

صفحه 50 از 279