که با ایشان نان و نمک خورده بودیم...»
رو گفت: «آقای رنیت، رئیس مؤسسه کارآگاهی اور تو تکس همین امروز به من می گفت تاکنون یک قاتل ندیده. میگفت قاتل کم پیدا می شد و هیچ وقت آدم حسابی نیست.»
هیلفه گفت: «این چه حرفی است، این روزها قاتل مثل ریگ فراوان است. من خودم دست کم شش قاتل می شناسم. یکیشان وزیر بود یکی دیگر شان متخصص جراحی قلب بود. سومی مدیر بانک بود. چهارمی عامل بیمه...»
دوشیزه هیلفه گفت: «بس است دیگر، بس کن دیگر.»
هیلفه گفت: «فرقش این است که در زمان ما قتل به زحمتش می ارزد و وقتی ارزید کار محترمانه ای می شود. قابله ای که کارش کمک به سقط جنین است، وقتی پولدار شد متخصص امراض زنان می شود و دزد پولدار مدیر بانک ، این آقای رنیت حرفهای صد سال پیش را می زند.» آنگاه با ملایمت به توضیح پرداخت و چشمان آبی خود را آرام به آرتور رو دوخته بود. گفت: «در زمان گذشته قاتل از ترس و از روی قصد یا حتی از شدت عشق می کشت. آقای رو، کمتر قاتلی برای سود مالی آدم میکشت هیچ یک از این دلایل قابل احترام نیست. اما قتل برای تحصیل مقام خیلی فرق دارد، چون وقتی مقام به دست آمد هیچ کس حق ندارد وسیله نیل به هدف را مورد انتقاد قرار بدهد. اگر مقامش خیلی بلند باشد هیچ کس نیست که به دیدن آدم نیاید. فکر کنید ببینید چند نفر از سیاستمداران شما با هیتلر دست داده اند. اما البته وقتی موضوع قتل از ترس یا برای عشق باشد ربطی به کشیش تا پلینگ پیدا نمی کند. اگر زنش را بکشد دیگر ترقی نمی کند.» و با حال نشاط آمیزی نسبت به آنچه می گفت به رو لبخند زد.
پس از آنکه آرتور رو از جایی که نامش زندان نبود پس از پایان دوره تمایل اعلیحضرت شاه بیرون آمد به نظرش رسیده بود که وارد دنیای جدیدی می شود - دنیای پنهانی نامهای عاریتی، دنیای
رو گفت: «آقای رنیت، رئیس مؤسسه کارآگاهی اور تو تکس همین امروز به من می گفت تاکنون یک قاتل ندیده. میگفت قاتل کم پیدا می شد و هیچ وقت آدم حسابی نیست.»
هیلفه گفت: «این چه حرفی است، این روزها قاتل مثل ریگ فراوان است. من خودم دست کم شش قاتل می شناسم. یکیشان وزیر بود یکی دیگر شان متخصص جراحی قلب بود. سومی مدیر بانک بود. چهارمی عامل بیمه...»
دوشیزه هیلفه گفت: «بس است دیگر، بس کن دیگر.»
هیلفه گفت: «فرقش این است که در زمان ما قتل به زحمتش می ارزد و وقتی ارزید کار محترمانه ای می شود. قابله ای که کارش کمک به سقط جنین است، وقتی پولدار شد متخصص امراض زنان می شود و دزد پولدار مدیر بانک ، این آقای رنیت حرفهای صد سال پیش را می زند.» آنگاه با ملایمت به توضیح پرداخت و چشمان آبی خود را آرام به آرتور رو دوخته بود. گفت: «در زمان گذشته قاتل از ترس و از روی قصد یا حتی از شدت عشق می کشت. آقای رو، کمتر قاتلی برای سود مالی آدم میکشت هیچ یک از این دلایل قابل احترام نیست. اما قتل برای تحصیل مقام خیلی فرق دارد، چون وقتی مقام به دست آمد هیچ کس حق ندارد وسیله نیل به هدف را مورد انتقاد قرار بدهد. اگر مقامش خیلی بلند باشد هیچ کس نیست که به دیدن آدم نیاید. فکر کنید ببینید چند نفر از سیاستمداران شما با هیتلر دست داده اند. اما البته وقتی موضوع قتل از ترس یا برای عشق باشد ربطی به کشیش تا پلینگ پیدا نمی کند. اگر زنش را بکشد دیگر ترقی نمی کند.» و با حال نشاط آمیزی نسبت به آنچه می گفت به رو لبخند زد.
پس از آنکه آرتور رو از جایی که نامش زندان نبود پس از پایان دوره تمایل اعلیحضرت شاه بیرون آمد به نظرش رسیده بود که وارد دنیای جدیدی می شود - دنیای پنهانی نامهای عاریتی، دنیای