مزدش می دهم که مواظب من باشد.»
هیلفه گفت: «خیلی عجیب است. راستی مثل اینکه موضوع را خیلی جدی گرفته اید. ما دیگر همدست شده ایم. نکند چیزی را از ما پنهان کرده باشید؟»
رو پس از اندک درنگی گفت: «یک نکته هست که من ذکر نکردم.»
«چه نکتہ ای؟» و هیلفه به شتاب به میان اتاق بازگشت و از نو دست بر شانه خواهرش نهاد و با ظاهر مشتاقی منتظر شد. گفت : «لابد نکته ای است که کشیش تا پلینگ را در محاق می کند...؟» رو گفت: «تصور می کنم و سط کیک چیزی بود.»
«چه چیزی؟»
«نمی دانم. اما هر قطعه ای را که بر می داشت له می کرد.»
دوشیزه هیلفه گفت: «شاید عادت داشته .»
برادرش با نحن استهزاء آمیز گفت: «عادت!»
خواهرش با خشم ناگهانی گفت: «یکی از خصوصیات قدیمی انگلیسی ها که تو به دقت مطالعه می کنی.»
رو کوشید برای دوشیزه هیلفه توضیح دهد: «مطلب به من ارتباطی ندارد. من کیکشان را نمی خواهم. اما اینها سعی کردند، من یقین دارم سعی کردند مرا بکشند. می دانم حالا که این حرف را می زنم باورتان نمی شود اما اگر شما آن افلیج بدجنس را دیده بودید که چه جور شیر می ریخت و بعد منتظر مانده بود و مرا می پاپید و کیک را له می کرد...»
دوشیزه هیلفه گفت : «و شما واقعا معتقدید که دوست کشیش تاپیلینگ...»
هیلفه گفت: «گوش به حرفهای خواهرم ندهید. مگر دوست کشیش تاپلینگ چه خاصیتی دارد؟ مدتهاست که کسی به طبقه جنایتکاران اعتقاد ندارد. همچو طبقه ای وجود ندارد... عده زیادی در اتریش بودند که نمی شد گفت کارهایی می کنند که ما به چشم خودمان دیدیم کردند. مردم تحصیل کرده، مردم خوش برخورد، مردمی
هیلفه گفت: «خیلی عجیب است. راستی مثل اینکه موضوع را خیلی جدی گرفته اید. ما دیگر همدست شده ایم. نکند چیزی را از ما پنهان کرده باشید؟»
رو پس از اندک درنگی گفت: «یک نکته هست که من ذکر نکردم.»
«چه نکتہ ای؟» و هیلفه به شتاب به میان اتاق بازگشت و از نو دست بر شانه خواهرش نهاد و با ظاهر مشتاقی منتظر شد. گفت : «لابد نکته ای است که کشیش تا پلینگ را در محاق می کند...؟» رو گفت: «تصور می کنم و سط کیک چیزی بود.»
«چه چیزی؟»
«نمی دانم. اما هر قطعه ای را که بر می داشت له می کرد.»
دوشیزه هیلفه گفت: «شاید عادت داشته .»
برادرش با نحن استهزاء آمیز گفت: «عادت!»
خواهرش با خشم ناگهانی گفت: «یکی از خصوصیات قدیمی انگلیسی ها که تو به دقت مطالعه می کنی.»
رو کوشید برای دوشیزه هیلفه توضیح دهد: «مطلب به من ارتباطی ندارد. من کیکشان را نمی خواهم. اما اینها سعی کردند، من یقین دارم سعی کردند مرا بکشند. می دانم حالا که این حرف را می زنم باورتان نمی شود اما اگر شما آن افلیج بدجنس را دیده بودید که چه جور شیر می ریخت و بعد منتظر مانده بود و مرا می پاپید و کیک را له می کرد...»
دوشیزه هیلفه گفت : «و شما واقعا معتقدید که دوست کشیش تاپیلینگ...»
هیلفه گفت: «گوش به حرفهای خواهرم ندهید. مگر دوست کشیش تاپلینگ چه خاصیتی دارد؟ مدتهاست که کسی به طبقه جنایتکاران اعتقاد ندارد. همچو طبقه ای وجود ندارد... عده زیادی در اتریش بودند که نمی شد گفت کارهایی می کنند که ما به چشم خودمان دیدیم کردند. مردم تحصیل کرده، مردم خوش برخورد، مردمی