نام کتاب: وزارت ترس
که دوست داشت نکشته بود و فقط گم شده بود و ممکن بود ناگهان او را میان جمعیت پیدا کند.
دختر گفت: «راجع به کیک مراجعه کرده اید؟»
با دقت دختر را برانداز کرد: در مقابل آن اختلاف بزرگی که یکی زنده بود و دیگری کشته شده بود. خیلی کم با هم شباهت داشتند. رو گفت: «دیشب مردی به دیدن من آمده بود، تصور می کنم از این مؤسسه آمده بود.»
دنبال کلمات مناسبی برای بیان منظورش می گشت چون امکان نداشت بتواند فرض کند این دختر در جنایتی دست داشته است مگر آن که او هم مثل آلیس، زن مقتول او، قربانی آن باشد.
«در گاردن پارتی شما من در لاتار شرکت کردم و یک کیک بردم، اما مثل اینکه اشتباهی شده بود.»
«درست ملتفت نمی شوم.»
«پیش از آنکه بفهمم آن مرد چه می خواست به من بگوید بمبی منفجر شد.»
دختر گفت: «اما نمی تواند از اینجا آمده باشد. چه قیافه ای داشت؟»
«اندام کوچک و چهره سبزه و شانه های تاب خورده ای داشت، در واقع افلیج بود.»
«همچو کسی در اینجا نداریم.»
«من فکر کرده بودم که اگر بتوانم خانم بلرز را پیدا کنم...»
ظاهرا زن جوان آن نام را اصلا نشنیده بود.
«که یکی از دستیاران شب گاردن پارتی بود.»
زن جوان به توضیح گفت: «تمام آن دستیاران داوطلب بودند. البته می توانیم نشانی این خانم را به وسیله مؤسسین گاردن پارتی پیدا کنیم اما آیا این قدر اهمیت دارد؟»
پرده ای اتاق را به دو قسمت کرده بود؛ آرتور پنداشته بود که با زن جوان تنهاست، اما همچنان که زن جوان صحبت می کرد جوانی

صفحه 43 از 279