نام کتاب: وزارت ترس
زن بتندی تکرار کرد: «فرمایش؟»
رو گفت :«آمده ام ببینم شاید نشانی خانم بلرز را به من بدهید.»
«هیچ خانمی به این اسم اینجا نداریم.»
«در آن گاردن پارتی بود.»
«اوه. آن عده همه داوطلب بودند. ما نمی توانیم نشانی دستیار های داوطلب را به کسی بدهیم.»
رو گفت: «ظاهرا اشتباهی شده بود. کیکی به من داده شد که نمی باید به من می دادند...»
زن شق و رق گفت: «حالا تحقیق می کنم.» و به اتاق داخلی رفت.
آرتور رو همین قدر فرصت یافت که فکر کند آیا عملش عاقلانه بوده است، آیا بهتر نبود که «آ ۲» را با خود آورده بود. اما در آن وقت باز وضع عادی بازگشت؛ با این فرق که خود او تنها چیز غیر عادی در آن محل بود. دستیار افتخاری در آستانه در ایستاده گفت: «خواهش می کنم این طرف تشریف بیاورید.» آرتور رو هنگام عبور از کنار ماشین تحریر به شتاب نگاهی به آن کرد و این کلمات را خواند: «خانم مرحوم لرد کراد بروک از خانم ج. ا. اسمیت فیلیپس بابت هدیه چای و آرد تشکر می کند...» آنگاه وارد شد.
آرتور رو هرگز دلش بطور تصادف هدف تیر مژگان نشده بود: چون فقط وقتی شخص معشوق دور از دسترس باشد عشق کامل می شود. رنگ گیسو و تناسب اندام _ چیزی بیش از آن کوچک و پاکیزه و عاجز از صدمه زدن _ همین کافی بود که هنگام ورود به اتاق یک لحظه مردد بمانند. هیچ شباهت دیگری در کار نبود اما همین که دختر صحبت کرد _ و به طور نامحسوس لهجه خارجی داشت _ دچار آن گونه اضطراب شد که شخص در یک مجلس میهمانی دچار آن می شود وقتی صدای زنی را که دوست می دارد بشنود که با لحن شخص ناشناس با ناشناسی دیگر صحبت می کند. این هیچ اتفاق غیر معمولی نبود؛ چون آرتور رو گاهی دنبال مردم وارد دکان ها می شد، یا گاه به واسطه اندک شباهتی گوشه کوچه ها به انتظار می ایستاد، درست مثل این که زنی را

صفحه 42 از 279