وقتی که من زخمی شدم داشتیم درباره جنگ حرف می زدیم. پاسینی داشت حرف می زد.» |
کشیش لیوان را پایین گذاشت. به چیز دیگری فکر می کرد. گفت: «من آنها را می شناسم، چون خودم مثل آنها هستم.» « معهذا شما با آنها فرقی دارین.»
ولی من واقعا مثل آنها هستم.» «افسرها هم چیزی نمی بینند.»
چرا، بعضی هاشان می بینند. بعضی ها خیلی حساسند و ناراحت تر از همه ما هستند.»
ولی بیشترشون فرق دارند.»
مسأله تحصیلات یا پول نیست. چیز دیگری ست. مردانی مثل پاسینی، حتی اگر تحصیلات یا پول هم داشتند، دلشان نمی خواست افسر باشند. من هم دلم نمی خواست افسر باشم.»|
شما درجه افسری دارین. من هم افسرم.»
«من درواقع افسر نیستم. شما که ایتالیایی هم نیستید؛ یک نفر خارجی هستید ولی به افسران بیش از افراد نزدیک هستید.»
«فرقشون چیه؟»
به آسانی نمی توانم بگم. عده ای هستند که جنگ راه میندازند. در این کشور خیلی از اینها پیدا می شوند. عده ای هم هستند که جنگ راه نمیندازند.»
ولی اون عده اینها را مجبور می کنند راه بندازند.» بله.» من هم به آنها کمک میکنم.» شما یک نفر خارجی هستید. شما وطن پرستید.»
کشیش لیوان را پایین گذاشت. به چیز دیگری فکر می کرد. گفت: «من آنها را می شناسم، چون خودم مثل آنها هستم.» « معهذا شما با آنها فرقی دارین.»
ولی من واقعا مثل آنها هستم.» «افسرها هم چیزی نمی بینند.»
چرا، بعضی هاشان می بینند. بعضی ها خیلی حساسند و ناراحت تر از همه ما هستند.»
ولی بیشترشون فرق دارند.»
مسأله تحصیلات یا پول نیست. چیز دیگری ست. مردانی مثل پاسینی، حتی اگر تحصیلات یا پول هم داشتند، دلشان نمی خواست افسر باشند. من هم دلم نمی خواست افسر باشم.»|
شما درجه افسری دارین. من هم افسرم.»
«من درواقع افسر نیستم. شما که ایتالیایی هم نیستید؛ یک نفر خارجی هستید ولی به افسران بیش از افراد نزدیک هستید.»
«فرقشون چیه؟»
به آسانی نمی توانم بگم. عده ای هستند که جنگ راه میندازند. در این کشور خیلی از اینها پیدا می شوند. عده ای هم هستند که جنگ راه نمیندازند.»
ولی اون عده اینها را مجبور می کنند راه بندازند.» بله.» من هم به آنها کمک میکنم.» شما یک نفر خارجی هستید. شما وطن پرستید.»