نام کتاب: وداع با اسلحه
سرت چه طوره؟ حیوونی. من مدارکت رو دیدم. شکستگی استخوان نداری. اما اون سرگرده سر پست اولی، عجب قصابیه. اگه من بودم، عملت می کردم، بدون این که یک ذره درد بکشی. هیچ کس زیر دست من درد نمیکشه. تازه دارم یاد میگیرم چه طوری باید عمل کرد. هر روز بیشتر یاد می گیرم که چه طور باید نرم تر و بهتر عمل کنم. باید ببخشی که این قدر پر حرفی می کنم. آخه نمیدونی از دیدن تو که این طور سخت زخمی شده ای چه قدر متأثر شدم. بیا، این مشروب رو بزن. خوب چیزیه. پونزده لیر تموم شده. باید خوب باشه. پنج ستاره ست. از اینجا که رفتم میرم سراغ همون انگلیسیه، میگم به مدال انگلیسی برات بگیره.»
«اونا این جوری مدال به کسی نمیدن.»
تو چه قدر کم رویی. تو چه کار داری، من افسر رابط رو می فرستم سراغش. اون بلده چه طوری از پس انگلیسی ها بربیاد.»
میس بارکلی رو ندیدهای؟» چرا، می آرمش اینجا. همین حالا میرم می آرمش.»
گفتم: «نه، نمی خواد بری. بگو ببینم گوریزیا چه خبره؟ دختر مخترها چه طورن؟»
از دختر مخترها خبری نیست. حالا دو هفته است که هیچ عوض شون نکرده اند. من دیگه نمی رم اونجا. اصلا قبیحه. دختر که نیستند که. مثل هم قطارهای قدیمی آدم می مونند.»
اصلا نمی ری؟»
چرا. فقط میرم ببینم چیز تازه ای آورده اند یا نه. یه سری می زنم. همه سراغ تو رو می گیرند. واقعأ قباحت داره که اینها این قد بمونند که با آدم رفیق بشند.»
شاید خانم های دیگه حاضر نیستند بیان جبهه.»

صفحه 78 از 395