نام کتاب: وداع با اسلحه
کف پایم را که می خارد بخاراند، که یکی از دکترها رینالدی را به بخش آورد. رینالدی خیلی تند آمد و روی تخت خواب خم شد و مرا بوسید. دیدم دستکش به دست دارد.
چه طوری عزیزم؟ حالت چه طوره؟ بیا این رو برات آوردم...» یک بطری کنیاک بود. بهیار یک صندلی آورد و رینالدی نشست: «یک خبر خوب هم دارم. مدال میگیری. می خوان بهت مدال نقره بدن، ولی ممکنه بالاخره فقط مدال برنز بتونند برات بگیرند.» |
برای چی؟»
برای این که سخت زخمی شده ای. میگن اگه بتونی ثابت کنی که یک کار قهرمانی کرده ای، می تونند مدال نقره برات بگیرند. حالا دقیقا برام تعریف کن ببینم چه شد. هیچ کار قهرمانی هم کردی؟»
گفتم: «نه، داشتیم پنیر می خوردیم که به هوا پرت شدم.» |
جدی حرف بزن - تو حتما یک کار قهرمانی کرده ای؟ یا قبلا یا بعد . خوب به یاد بیار.» |
من کاری نکردم.» |
کسی را کول نکردی؟ گوردینی میگه تو چند نفر رو کول کردی، ولی سرگرد بهداری اولین پست میگه این غیرممکنه. آخه او باید استشهاد رو امضاء کنه.)
من کسی رو کول نکردم. نمی تونستم تکون بخورم.» رینالدی گفت: «خوب، این که اشکالی نداره.» دستکش هایش را در آورد.
« به نظرم بتونیم مدال نقره رو برات بگیریم. از قبول کمک پزشکی قبل از دیگران خودداری نکردی؟»
نه با اصرار زیاد.)

صفحه 76 از 395