نام کتاب: وداع با اسلحه
محاکمه نظامی به اتهام زخم عمدی نجات میده.» بعد گفت: «کمی برندی می خواین؟ راستی چه طور شد زخمی شدین؟ چه کار می خواستین بکنید؟ خودکشی؟ - دوای ضد کزاز، لطفا. روی هردو پاهاش هم یک علامت ضربدر بزن. متشکر، حالا این رو کمی پاک می کنم و میشورم و تنزیب می بندم. خونتون خیلی خوب منعقد می شه.»
پزشکیار سرش را از روی کاغذ برداشت: «زخم در اثر چی وارد شده؟» سروان بهداری گفت: «چی بهتون خورد؟» من با چشم های بسته، گفتم: «خمپاره کوهستانی.»
سروان - در حالی که کارهایی می کرد که به شدت می سوزاند و رشته ها را از هم جدا می کرد - «یقین دارین؟»
من - در حالی که می کوشیدم بی حرکت باشم و وقتی که گوشتم قیچی شد، شکمم ناگهان از جا پرید - «گمان می کنم.» |
سروان دکتر – متوجه چیزی که داشت پیدا می کرد - «تکه های خمپاره دشمن. حالا اگر می خواین باز هم میگردم این ها رو در بیارم. ولی لزومی نداره. من همه این هارو علامت می ذارم... اینجا نیش می زنه؟ بسیار خوب. حالا نسبت به سوزش بعدهاش چیزی نیست. هنوز درد شروع نشده. یک لیوان برندی براش بیار. همون شوکی که آدم می خوره درد رو خفه میکنه، اما این زخم چیزی نیست، اگر چرک نکنه نگرانی نداشته باش. این روزها زخم خیلی به ندرت چرک میکنه. سرت چه طوره؟» |
گفتم: «خیلی بد.»|
پس بهتره زیاد برندی نخوری. اگه شکستگی داشته باشه، تحریک براش خوب نیست. اینجا چه طوره؟» |
خیس عرق شده بودم. گفتم: «آخ خدا!»

صفحه 72 از 395