سرگرد از روی دوشش گفت: «شما بهتره بمونین تا آتش توپخانه تمام بشه.) گفتم: «آخه می خوان غذا بخورند.»
میل خودته.»
بیرون، از توی محوطه کوره آجرپزی دویدیم. یک گلوله، کنار ساحل رودخانه ترکید. بعد یکی دیگر ترکید که ما صدای آمدنش را نشنیدیم تا آن که یورش ناگهانی اش را حس کردیم. هردو روی زمین پهن شدیم و با جهش برق و صدای انفجار و بوی باروت ناله قطعات گلوله را که به هوا می پریدند، و صدای فروریختن آجر را شنیدیم. گوردینی پاشد و به سوی سنگر دوید. من دنبالش بودم و تکه پنیر را در دست داشتم که سطح صاف آن از گرد آجر پوشیده شده بود، درون سنگر هر سه راننده پشت به دیوار نشسته بودند و سیگار می کشیدند.
گفتم: «بفرمایید، آقایون میهن پرستها.» مانرا پرسید: «ماشین ها چه طورند؟ »
خوبند.» پرسید: «سرکار، شما رو ترسوندند؟ » گفتم: «آره، پدرسوختهها.» |
چاقویم را در آوردم، باز کردم، تیغش را پاک کردم و سطح خاک آلود پنیر را جدا کردم. گاووزی بادیه ماکارونی را به من داد.
سرکار، بخورین.» گفتم: «نه، بذارش زمین. همه می خوریم.»
چنگال نداریم.» به انگلیسی گفتم: «به درک.» پنیر را تکه تکه بریدم و روی ماکارونی گذاشتم.
میل خودته.»
بیرون، از توی محوطه کوره آجرپزی دویدیم. یک گلوله، کنار ساحل رودخانه ترکید. بعد یکی دیگر ترکید که ما صدای آمدنش را نشنیدیم تا آن که یورش ناگهانی اش را حس کردیم. هردو روی زمین پهن شدیم و با جهش برق و صدای انفجار و بوی باروت ناله قطعات گلوله را که به هوا می پریدند، و صدای فروریختن آجر را شنیدیم. گوردینی پاشد و به سوی سنگر دوید. من دنبالش بودم و تکه پنیر را در دست داشتم که سطح صاف آن از گرد آجر پوشیده شده بود، درون سنگر هر سه راننده پشت به دیوار نشسته بودند و سیگار می کشیدند.
گفتم: «بفرمایید، آقایون میهن پرستها.» مانرا پرسید: «ماشین ها چه طورند؟ »
خوبند.» پرسید: «سرکار، شما رو ترسوندند؟ » گفتم: «آره، پدرسوختهها.» |
چاقویم را در آوردم، باز کردم، تیغش را پاک کردم و سطح خاک آلود پنیر را جدا کردم. گاووزی بادیه ماکارونی را به من داد.
سرکار، بخورین.» گفتم: «نه، بذارش زمین. همه می خوریم.»
چنگال نداریم.» به انگلیسی گفتم: «به درک.» پنیر را تکه تکه بریدم و روی ماکارونی گذاشتم.