نام کتاب: وداع با اسلحه
آخرش چی؟ امروز همه اون کوهها رو دیدین، فکر میکنین ما می تونیم همه رو بگیریم؟ چرا، مگر این که اتریشی ها از جنگ دست بکشند. بالاخره یک طرف باید از جنگ دست بکشه. چرا ما دست نکشیم؟ اگر هم اومدند ایتالیا رو گرفتند، خسته می شن برمی گردند. خودشون هم کشور دارند. ولی نه . به جای همه اینها، حالا باید بجنگیم.» |
تو خوب حرف می زنی.»
ما فکر می کنیم. ما کتاب میخونیم. ما دهاتی نیستیم. ما مکانیک هستیم. ولی حتی دهاتی ها هم عقل شون بیش از اینه که به جنگ عقیده داشته باشن. همه از این جنگ نفرت دارند.»|
یک طبقه ای بر این کشورها حکومت می کنه که کودنه، هیچ چیزی نمی فهمه، هرگز هم نمی تونه بفهمه. به این علته که ما گرفتار این جنگ هستیم.»
از جنگ پول هم در می آره.»
پاسینی گفت: «بیشترشون هم در نمی آرند. احمق تر از اونند که پول دربیارند. برای هیچ و پوچ می جنگند. برای حماقت.»|
مارا گفت: «ما باید در دهن هامون رو ببندیم. دیگه داریم زیادی حرف می زنیم. حتی برای سرکار هم زیادی حرف می زنیم.»
پاسینی گفت: «سرکار این حرفها رو دوست داره. ما به راه می آریمش.»
مانرا گفت: «ولی حالا در دهن هامون رو می بندیم.» گاووزی پرسید: «سرکار، غذا نمی خوریم؟» گفتم: «میرم ببینم.» گور دینی برخاست و با من بیرون آمد.
سرکار با من فرمایشی ندارین؟ کمکی از دست من بر نمی آد؟» در میان آن چهار تن، او از همه خاموش تر بود.

صفحه 61 از 395