نام کتاب: وداع با اسلحه
فصل نهم
جاده شلوغ بود و پرده هایی از ساقه های ذرت و غلات هردو سو و فراز آن را پوشانده بود، به طوری که مانند دروازه سیرک یا دهکده بومی شده بود. از میان این تونل حصیری راندیم و به محوطه لختی رسیدیم که سابق ایستگاه راه آهن در آنجا بود. اینجا، سطح جاده از ساحل رودخانه پست تر بود و در سراسر این راه گود، در ساحل رودخانه چاله هایی کنده بودند و در آنها توپ گذاشته بودند. خورشید غروب می کرد. همچنان که می رفتیم، من از فراز ساحل رودخانه، روی تپه های آن سو، بالن های اکتشافی اتریشی ها را می دیدم که آفتاب از مغرب به پشت آنها می تابید و تیره به نظر می رسیدند. ماشین ها را پشت کوره آجرپزی نگه داشتیم. چند کوره و چاله عمیق را برای مراکز زخم بندی مجهز کرده بودند. سه دکتر آنجا بودند که من می شناختم، با سرگرد صحبت کردم و دانستم که کار چه وقت آغاز می شود و ماشین های ما باید زخمی ها را بار کنند و از همان راهی که با حصیر پوشیده شده بود برگردانند و از راه روی تپه ها، زخمی ها را به جاده اصلی برسانند تا در آنجا ماشین های دیگر برسند و آنها را ببرند. سرگرد میگفت خدا کند جاده شلوغ نباشد. از همین یک جاده حمله می شد. روی جاده را با حصیر پوشانده بودند، چون از آن

صفحه 55 از 395