جلو سلول کشیش ایستادم، مثل وقتی که اعتراف می کنند، گفتم: التماس دعا دارم، پدر، چون شما گناه کرده اید.» |
همه زدند زیر خنده.
کشیش پرسید: «او چه گفت؟» روکا این را نشنیده گرفت و شوخی را برای من توضیح داد: «نکته رو فهمیدی، آره؟» مثل این که اگر آدم درست حالی اش می شد، شوخی خیلی خنده داری بود. باز هم برایم شراب ریختند و من داستان آن سرباز انگلیسی را گفتم که زیر دوش کاشته بودندش. بعد سرگرد داستان یازده نفر چک و سرجوخه مجار را گفت. پس از مقداری دیگر شراب، من داستان سوارکاری را گفتم که یک سکه پیدا کرد. سرگرد گفت یک داستان ایتالیایی شبیه به این هست، راجع به دوشسی که شبها خوابش نمی برد. در اینجا کشیش پاشد رفت، و من داستان دست فروش دوره گردی را گفتم که ساعت پنج صبح وارد بندر مارسی شد و باد سرد پرسوزی می آمد. سرگرد گفت به او گزارش رسیده که من مشروب خور قهاری هستم. من تکذیب کردم. گفت چرا درست است، و به نعش باکوس قسم که امتحان میکند ببیند درست است یا نه. گفتم با کوس نه. با کوس نه. گفت چرا به همان خودش. باید جام به جام و لیوان به لیوان همراه با سی فیلیپو ویچنزا مشروب بنوشم. باسی گفت که این امتحان نمی شود، چون او خودش تا حالا دوبرابر من نوشیده. گفتم این دروغ مزخرفی ست. باکوس یا غیر باکوس، فیلیپو ویچنزا باسی، یا باسی فیلیپو ویچنزا، خلاصه هیچ کس از عصر تا حالا یک چکه مشروب هم نخورده، اصلا هیچ معلوم هست تو اسمت چیه؟ باسی پرسید اسم من فدریکو انریکو است یا انریکو فدریکو؟ گفتم هرکدام بهتر است. گفتم هرکس بیشتر خورد برنده است غیر از باکوس. سرگرد توی لیوان های مان شراب قرمز ریخت، من نصف لیوان را که خوردم، دیگر نخواستم. یادم آمد کجا می بایست بروم.
همه زدند زیر خنده.
کشیش پرسید: «او چه گفت؟» روکا این را نشنیده گرفت و شوخی را برای من توضیح داد: «نکته رو فهمیدی، آره؟» مثل این که اگر آدم درست حالی اش می شد، شوخی خیلی خنده داری بود. باز هم برایم شراب ریختند و من داستان آن سرباز انگلیسی را گفتم که زیر دوش کاشته بودندش. بعد سرگرد داستان یازده نفر چک و سرجوخه مجار را گفت. پس از مقداری دیگر شراب، من داستان سوارکاری را گفتم که یک سکه پیدا کرد. سرگرد گفت یک داستان ایتالیایی شبیه به این هست، راجع به دوشسی که شبها خوابش نمی برد. در اینجا کشیش پاشد رفت، و من داستان دست فروش دوره گردی را گفتم که ساعت پنج صبح وارد بندر مارسی شد و باد سرد پرسوزی می آمد. سرگرد گفت به او گزارش رسیده که من مشروب خور قهاری هستم. من تکذیب کردم. گفت چرا درست است، و به نعش باکوس قسم که امتحان میکند ببیند درست است یا نه. گفتم با کوس نه. با کوس نه. گفت چرا به همان خودش. باید جام به جام و لیوان به لیوان همراه با سی فیلیپو ویچنزا مشروب بنوشم. باسی گفت که این امتحان نمی شود، چون او خودش تا حالا دوبرابر من نوشیده. گفتم این دروغ مزخرفی ست. باکوس یا غیر باکوس، فیلیپو ویچنزا باسی، یا باسی فیلیپو ویچنزا، خلاصه هیچ کس از عصر تا حالا یک چکه مشروب هم نخورده، اصلا هیچ معلوم هست تو اسمت چیه؟ باسی پرسید اسم من فدریکو انریکو است یا انریکو فدریکو؟ گفتم هرکدام بهتر است. گفتم هرکس بیشتر خورد برنده است غیر از باکوس. سرگرد توی لیوان های مان شراب قرمز ریخت، من نصف لیوان را که خوردم، دیگر نخواستم. یادم آمد کجا می بایست بروم.