برای من تکان داد. کلاه خودش را برداشته بود و از پیشانیش، زیر رستنگاه مو، خون می آمد. پوست بینی اش هم کنده شده بود و لکه خون خراشیدگی و موهایش خاک آلود بود.
داد زد: «سرکار زخم رو ببین! کاری نمی شه کرد. می آن دنبالم.»
وقتی به ویلا برگشتم، ساعت پنج بود و رفتم بیرون، آنجا که ماشین ها را می شستیم، که بروم زیر دوش. بعد با شلوار و زیر پیراهن جلو پنجره باز اتاقم نشستم و گزارشم را تنظیم کردم. دو روز دیگر حمله آغاز می شد و من با ماشین ها به پلاوا می رفتم. مدتی بود که به امریکا نامه نفرستاده بودم و می دانستم که باید بنویسم، اما این قدر پشت گوش انداخته بودم که حالا دیگر تقریبا نمی شد نوشت. چیزی نبود که بنویسم. دو تا کارت پستال نظامی مخصوص جبهه فرستادم. همه چیز را قلم کشیدم، جز این که حالم خوب است. همین برای شان کافی بود. این کارت پستال ها می بایست در امریکا خیلی دیدنی باشد: غریب و اسرار آمیز. اینجا هم منطقه غریب و اسرار آمیز جنگ بود، ولی به نظرم نسبت به جنگ های دیگری که با اتریشی ها شده خیلی وحشتناک بود و خوب اداره می شد. سپاه اتریش برای این به وجود آمده بود که پیروزی های ناپلئونی به دست بدهد، هر ناپلئونی می خواهد باشد. گفتم کاش ما هم یک ناپلئون داشتیم، ولی عوص ناپلئون ما ایل گنرال کادورنا را داشتیم که چاق و سرخوش بود. ویتوریو امانوئل را هم داشتیم که مرد ریزه ای بود و گردن دراز و باریک و ریش بزی داشت. لشکریان طرف راست هم دوک آئوستا را داشتند. دوک شاید خوش قیافه تر از آن بود که بتواند ژنرال بزرگی باشد، ولی قیافه مردانه ای داشت. خیلی هاشان دوست داشتند که او پادشاه باشد. قیافه اش به پادشاهی می برازید. عموی پادشاه بود و فرماندهی لشکر سوم را در
داد زد: «سرکار زخم رو ببین! کاری نمی شه کرد. می آن دنبالم.»
وقتی به ویلا برگشتم، ساعت پنج بود و رفتم بیرون، آنجا که ماشین ها را می شستیم، که بروم زیر دوش. بعد با شلوار و زیر پیراهن جلو پنجره باز اتاقم نشستم و گزارشم را تنظیم کردم. دو روز دیگر حمله آغاز می شد و من با ماشین ها به پلاوا می رفتم. مدتی بود که به امریکا نامه نفرستاده بودم و می دانستم که باید بنویسم، اما این قدر پشت گوش انداخته بودم که حالا دیگر تقریبا نمی شد نوشت. چیزی نبود که بنویسم. دو تا کارت پستال نظامی مخصوص جبهه فرستادم. همه چیز را قلم کشیدم، جز این که حالم خوب است. همین برای شان کافی بود. این کارت پستال ها می بایست در امریکا خیلی دیدنی باشد: غریب و اسرار آمیز. اینجا هم منطقه غریب و اسرار آمیز جنگ بود، ولی به نظرم نسبت به جنگ های دیگری که با اتریشی ها شده خیلی وحشتناک بود و خوب اداره می شد. سپاه اتریش برای این به وجود آمده بود که پیروزی های ناپلئونی به دست بدهد، هر ناپلئونی می خواهد باشد. گفتم کاش ما هم یک ناپلئون داشتیم، ولی عوص ناپلئون ما ایل گنرال کادورنا را داشتیم که چاق و سرخوش بود. ویتوریو امانوئل را هم داشتیم که مرد ریزه ای بود و گردن دراز و باریک و ریش بزی داشت. لشکریان طرف راست هم دوک آئوستا را داشتند. دوک شاید خوش قیافه تر از آن بود که بتواند ژنرال بزرگی باشد، ولی قیافه مردانه ای داشت. خیلی هاشان دوست داشتند که او پادشاه باشد. قیافه اش به پادشاهی می برازید. عموی پادشاه بود و فرماندهی لشکر سوم را در