نام کتاب: وداع با اسلحه
«می فرستمت بیمارستان» «سرکار نمی شه همین جا بمونم؟» نه. من مدرکی چیزی برای تو ندارم.»| راننده با مدارک زخمیهایی که توی ماشین بودند از در بیرون آمد. گفت: «چارتا برای ۰۱۰۵، دو تا برای 0132 » اینها شماره های بیمارستان های پشت رودخانه بود.
گفتم: «تو برون.» سربازی را که فتق داشت کمک کردم تا آمد بالا پهلوی خودمان نشست.
پرسید: «شما انگلیسی بلدین؟»| بله.» با این جنگ بد لامسب چه طورین؟» گنده.» من هم گفتم گنده. به همون خدا گفتم گنده.» تو امریکا بوده ای؟» بله. اهل پیتسبرگ هستم. فهمیدم شما آمریکایی هستین.) چه طور؟ مگه من ایتالیایی خوب حرف نمی زنم؟» خلاصه من فهمیدم شما آمریکایی هستین.» |
راننده به سرباز قر نگاه کرد و به ایتالیایی گفت: «این هم به امریکایی دیگه.»
ببینم سرکار، شما حتما بایست منو به اون هنگ ببرین؟» | «آره.»
چون جناب سروان دکتر میدونست که من فتق دارم، من هم اون فتق بند صاحب مرده رو انداختم دور که فتقم بدتر بشه دیگه جبهه نرم.»
صحیح.»

صفحه 41 از 395