«من شب به سوی کاترین بازگشته ام.» «اوه، عزیزم تو برگشته ای، نیست؟» « آره.» چه قدر تو رو دوست دارم. رفتنت چه بد بود. دیگه که نمی ری؟ » نه. همیشه برمی گردم.» «وای، چه قدر تو رو دوست دارم. دستت رو بذار همون جا.»
من که دستم رو برنداشتم.» او را چرخاندم و وقتی که می بوسیدمش، صورتش را دیدم و دیدم که چشم هایش بسته بود. هردو چشم بسته اش را بوسیدم. فکر کردم شاید کمی دیوانه است. اگر هم بود اشکالی نداشت. اهمیت نمی دادم که چه ماجرایی را دارم شروع میکنم، بهتر از این بود که آدم هر شب برود به آن خانه مخصوص افسران که دخترها از سر و کول آدم بالا می روند و هردفعه که با افسرهای هم قطار می روند بالاخانه و برمی گردند به عنوان خوش مزگی کلاه آدم را بر می دارند و برعکس روی سر آدم می گذارند. می دانستم کاترین بارکلی را دوست نمی دارم و هیچ خیال دوست داشتنش را هم ندارم. این یک جور بازی بود، مثل بریج؛ منتها در این بازی به عوض این که آدم با کارت بازی کند حرف می زد. مثل بریج آدم می بایست وانمود کند که دارد سر پول یا چیزی بازی می کند. هیچ کس نگفته بود بازی سر چیست. من قبول داشتم.
گفتم: «کاش به جایی بود که می تونستیم بریم.» دچار مشکلی بودم که مردها وقتی که مدتی ایستاده عشق بازی می کنند دچارش می شوند. .
گفت: «هیچ جایی نیست.» از آن عالمی که بود درآمد. می شه یه کمی اونجا نشست.» روی نیمکت مسطح سنگی نشستیم و من دست کاترین بارکلی را در
من که دستم رو برنداشتم.» او را چرخاندم و وقتی که می بوسیدمش، صورتش را دیدم و دیدم که چشم هایش بسته بود. هردو چشم بسته اش را بوسیدم. فکر کردم شاید کمی دیوانه است. اگر هم بود اشکالی نداشت. اهمیت نمی دادم که چه ماجرایی را دارم شروع میکنم، بهتر از این بود که آدم هر شب برود به آن خانه مخصوص افسران که دخترها از سر و کول آدم بالا می روند و هردفعه که با افسرهای هم قطار می روند بالاخانه و برمی گردند به عنوان خوش مزگی کلاه آدم را بر می دارند و برعکس روی سر آدم می گذارند. می دانستم کاترین بارکلی را دوست نمی دارم و هیچ خیال دوست داشتنش را هم ندارم. این یک جور بازی بود، مثل بریج؛ منتها در این بازی به عوض این که آدم با کارت بازی کند حرف می زد. مثل بریج آدم می بایست وانمود کند که دارد سر پول یا چیزی بازی می کند. هیچ کس نگفته بود بازی سر چیست. من قبول داشتم.
گفتم: «کاش به جایی بود که می تونستیم بریم.» دچار مشکلی بودم که مردها وقتی که مدتی ایستاده عشق بازی می کنند دچارش می شوند. .
گفت: «هیچ جایی نیست.» از آن عالمی که بود درآمد. می شه یه کمی اونجا نشست.» روی نیمکت مسطح سنگی نشستیم و من دست کاترین بارکلی را در