نام کتاب: وداع با اسلحه
«نه بهش گفتم ما چهار ساله ازدواج کرده ایم. می دونی عزیزم، اگه ما ازدواج کنیم، اونوقت من هم امریکایی میشم؛ هروقت طبق قانون امریکا ازدواج کنیم بچه مون قانونیه.»
«این رو از کجا فهمیدی؟» ساز سالنامه بین المللی نیویورک، تو کتابخونه.» تو عجب دختری هستی.»
من خیلی خوش وقت میشم که امریکایی بشم. می ریم امریکا، نه عزیزم؟ من می خوام آبشار نیاگارا رو ببینم.»
«تو دختر خوبی هستی.» | یه چیز دیگه هست که می خوام ببینم، ولی یادم نیست.) کشتارگاه؟» | نه. یادم نیست.» ساختمان وول ورث؟» «نه.) گراند کنیون؟» نه. ولی اونجا رو هم دلم می خواد ببینم.» پس چی بود؟» گلدن گیت! اینجاست که می خوام ببینم. گلدن گیت کجاست؟ » سان فرانسیسکو.)) پس بریم اونجا. خلاصه من می خوام سان فرانسیسکو رو ببینم.» خیلی خوب می ریم اونجا.»
«خوب، حالا بیا بریم بالای کوه. می آی بریم؟ می تونیم با قطار برقی بریم؟»
کمی بعد از ساعت پنج یک قطاره میره.»

صفحه 350 از 395