واقعا می خوای بری اونجا؟»
گفت: «اولین جایی بود که به فکرم رسید؛ جای بدی نیست. می تونیم اون بالا توی کوه ها به جایی پیدا کنیم.»
خوابت می آد؟ همین حالا خوابم می آد.» | به خواب خوبی می کنیم. حیوونی، کت، شب دراز و بدی گذروندی.»
کاترین گفت: «به من خیلی هم خوش گذشت. مخصوصا وقتی که تو چتر رو بادبان کرده بودی.»
هیچ متوجه هستی که ما حالا در سویس هستیم؟» | «نه، می ترسم بیدار بشم ببینم که راست نیست.» من هم همین طور.»
ولی راسته، نه عزیزم؟ من که حالا با درشکه نمی رم به ایستگاه میلان که با تو خداحافظی کنم.»
امیدوارم این طور نباشه.» «این حرف رو نزن. منو می ترسونه. شاید داریم به همون جا می ریم.» گفتم: «من این قد بی حالم که نمی دونی.» «بذار دستهات رو ببینم.» دستهایم را جلو بردم. هردو دستم آش و لاش شده بود. گفتم: «دست من سوراخ نداره.» به مقدسات بی احترامی نکن.» |
خیلی خسته بودم و کله ام منگ بود. حال خوشی که داشتم پاک رفته بود. درشکه همچنان در خیابان پیش می رفت.
کاترین گفت: «دست های بیچاره.»| گفتم: «دست به شون نزن. به خدا اصلا نمی دونم کجا هستیم.
گفت: «اولین جایی بود که به فکرم رسید؛ جای بدی نیست. می تونیم اون بالا توی کوه ها به جایی پیدا کنیم.»
خوابت می آد؟ همین حالا خوابم می آد.» | به خواب خوبی می کنیم. حیوونی، کت، شب دراز و بدی گذروندی.»
کاترین گفت: «به من خیلی هم خوش گذشت. مخصوصا وقتی که تو چتر رو بادبان کرده بودی.»
هیچ متوجه هستی که ما حالا در سویس هستیم؟» | «نه، می ترسم بیدار بشم ببینم که راست نیست.» من هم همین طور.»
ولی راسته، نه عزیزم؟ من که حالا با درشکه نمی رم به ایستگاه میلان که با تو خداحافظی کنم.»
امیدوارم این طور نباشه.» «این حرف رو نزن. منو می ترسونه. شاید داریم به همون جا می ریم.» گفتم: «من این قد بی حالم که نمی دونی.» «بذار دستهات رو ببینم.» دستهایم را جلو بردم. هردو دستم آش و لاش شده بود. گفتم: «دست من سوراخ نداره.» به مقدسات بی احترامی نکن.» |
خیلی خسته بودم و کله ام منگ بود. حال خوشی که داشتم پاک رفته بود. درشکه همچنان در خیابان پیش می رفت.
کاترین گفت: «دست های بیچاره.»| گفتم: «دست به شون نزن. به خدا اصلا نمی دونم کجا هستیم.