نام کتاب: وداع با اسلحه
مأمور دوم گفت: «اگر شما واقعا ورزش زمستونی می خواید، به انگادین یا به مورن خواهید رفت. من باید به این موضوع که به شما توصیه می کنند برای ورزش زمستونی به مونترو برید، اعتراض کنم.»
در زاوان، بالای مونترو، همه جور ورزش زمستونی عالی هست.» هوادار مونترو به همکارش چشم دوخت.
من گفتم: «آقایان، متأسفانه ما باید بریم. دختر عموی من خیلی خسته ست. ما به مونترو هم سر می زنیم.»
مأمور اولی با من دست داد: «من به شما تبریک میگم.»
مأمور دوم گفت: «من عقیده دارم که شما از ترک لوکارنو متأسف خواهید شد. به هرحال، شما در مونترو ورود خود را به پلیس گزارش خواهید داد.»
مأمور اولی گفت: «پلیس برای شما مزاحمتی فراهم نخواهد کرد. خواهید دید که همه اهالی رفتارشون مؤدب و دوستانه ست.»
گفتم: «از هردوی شما خیلی متشکرم. ما توصیه های شما رو خیلی مغتنم می دونیم.»
کاترین گفت: «خداحافظ. از هردوی شما خیلی متشکرم.» |
تادم در به ما تعظیم کردند. تعظیم طرفدار لوکارنو کمی سرد بود. از پله ها پایین رفتیم و سوار درشکه شدیم.
کاترین گفت: «پناه بر خدا، نمی شد زودتر خودمون رو خلاص کنیم؟ » من نام هتلی را که یکی از مأمورین توصیه کرده بود به راننده دادم. راننده بسته ها را برداشت.
کاترین گفت: «مأموره رو فراموش کردی.» مأمور پهلوی درشکه ایستاده بود، یک اسکناس ده لیری هم به او دادم و گفتم: «هنوز پول سویسی ندارم.» تشکر کرد و سلام داد و رفت. درشکه حرکت کرد و ما به سوی هتل رفتیم.
من از کاترین پرسیدم: «چه طور شد که تو مونترو رو انتخاب کردی؟

صفحه 340 از 395