نام کتاب: وداع با اسلحه
این کشور عالیه، نیست؟ من از زمینش که زیر کفشهام حس میکنم کیف میکنم.»
من این قدر بدنم خواب رفته که زمین رو خوب حس نمی کنم. اما حس میکنم یک کشور عالیه. عزیزم، هیچ حس میکنی که ما اینجا هستیم، از اون جای مزخرف بیرون اومده ایم؟»
«آره. واقعأ آره. من قبل از این هیچ حس نکرده بودم.»
خانه ها رو نگاه کن. چه میدون قشنگیه، نه؟ به جایی هست که ناشتایی بخوریم.)
« این بارون قشنگ نیست؟ در ایتالیا هرگز بارون به این قشنگی نداشتند. بارون بانشاطیه.)
«ما اینجا هستیم عزیزم! حس می کنی ما اینجا هستیم؟»
توی کافه رفتیم و پشت میز چوبی پاکیزهای نشستیم. هردو به هیجان آمده بودیم. یک زن تر و تمیز عالی که پیش بند بسته بود آمد و پرسید که چه میل داریم.
کاترین گفت: «نون سفید و مربا و قهوه.» «متأسفم. ما در زمان جنگ نون سفید نداریم.» پس نون معمولی.» می تونم قدری نون دو آتشه براتون بیارم.» بسیار خوب.) من چند تا تخم مرغ نیمرو هم می خوام.» « آقا چند تا تخم مرغ میل دارند؟ » سه تا.» چهارتا بخور عزیزم.) چهار تا تخم مرغ.»

صفحه 333 از 395