نام کتاب: وداع با اسلحه
کاترین گفت: «بذار من هم یه کمی پارو بزنم.»
فکر نمی کنم برات خوب باشه.» | «این چه حرفیه. برام خوبه. از خواب رفتن بدنم جلوگیری میکنه.» «کت، به نظر من تو نباید پارو بزنی.» «این چه حرفیه. پارو زدنی آهسته برای زن آبستن خیلی هم خوبه.»
خیلی خوب، پس یک کمی آهسته بزن. من میرم عقب، تو بیا جلو. وقتی می آی جلو هر دو لبه قایق رو با دست هات بگیر.»
همچنان که روی پاشنه قایق نشسته بودم و بارانیم را به تن داشتم و یقه اش را بالا زده بودم پارو زدن کاترین را تماشا می کردم. خیلی خوب پارو می زد، ولی پاروها خیلی دراز بودند و او را اذیت می کردند. من کیف را باز کردم و دوتایی ساندویچ خوردم و جرعه ای از کنیاک نوشیدم. حالم خیلی بهتر شد و جرعه دیگری نوشیدم.
گفتم: «هر وقت خسته شدی به من بگو.» کمی بعد گفتم: «مواظب باش پارو به شکمت نخوره.)
کاترین در فاصله کشیدن پارو گفت: «اگه می خورد، زندگی خیلی آسونتر می شد.)
من جرعه دیگری از کنیاک نوشیدم. با پارو زدن چه طوری؟» | خیلی خوب» | هر وقت خواستی ول کنی بگو.»
خیلی خوب»
من جرعه دیگری نوشیدم، بعد با دو دست هردو لبه قایق را گرفتم و به جلو رفتم.
«نه، من دارم مثل ماه پارو می زنم.»

صفحه 329 از 395