میون این موج ها باید قایق رو نگه دارم.» من مشروب برات می ریزم. پس یک کمی استراحت کن عزیزم.»
من پاروها را بالا نگاه داشتم. پره های آن مثل بادبان قایق را می راند. کاترین داشت یکی از کیف ها را باز می کرد. شیشه کنیاک را به من داد. من چوب پنبه آن را با چاقوی جیبم کشیدم و یک جرعه طولانی نوشیدم. مشروب نرم و داغ بود و گرمایش در تمام تنم دوید و خودم را گرم و سرخوش احساس کردم. گفتم: «کنیاکش خیلی خوبه.» ماه دوباره پنهان شده بود، ولی من ساحل را می دیدم. به نظر می رسید که یک دماغه دیگر، تا فاصله زیادی داخل دریاچه پیش آمده است.
کت، گرم هستی یا نه؟»
حالم خیلی عالیه. یک کمی دست و پام خواب رفته.» « آبها رو بیرون بریز، بعد می تونی پاهات رو بذاری پایین.»|
بعد من پارو زدم و به صدای پارو و فرو رفتن و خراشیدن قوطی حلبی زیر پاشنه قایق گوش دادم.
گفتم: «این قوطی رو بده من ببینم. می خوام کمی آب بخورم.»
خیلی کثیفه.» اشکالی نداره، آبش میکشم.»
شنیدم که کاترین قوطی را پهلوی قایق در آب فرو برد. بعد آن را پر از آب به من داد. من از خوردن کنیاک تشنه شده بودم و آب مثل یخ سرد بود، آن قدر سرد بود که دندان هایم را درد آورد. به سوی ساحل نگاه کردم. به آن دماغه دراز نزدیک تر شده بودیم. در خلیجی که جلو ما بود چراغهایی دیده می شد.
گفتم: «ممنون،» و قوطی حلبی را به کاترین پس دادم. . کاترین گفت: «نوش جان. اگه بخوای باز هم هست.)
من پاروها را بالا نگاه داشتم. پره های آن مثل بادبان قایق را می راند. کاترین داشت یکی از کیف ها را باز می کرد. شیشه کنیاک را به من داد. من چوب پنبه آن را با چاقوی جیبم کشیدم و یک جرعه طولانی نوشیدم. مشروب نرم و داغ بود و گرمایش در تمام تنم دوید و خودم را گرم و سرخوش احساس کردم. گفتم: «کنیاکش خیلی خوبه.» ماه دوباره پنهان شده بود، ولی من ساحل را می دیدم. به نظر می رسید که یک دماغه دیگر، تا فاصله زیادی داخل دریاچه پیش آمده است.
کت، گرم هستی یا نه؟»
حالم خیلی عالیه. یک کمی دست و پام خواب رفته.» « آبها رو بیرون بریز، بعد می تونی پاهات رو بذاری پایین.»|
بعد من پارو زدم و به صدای پارو و فرو رفتن و خراشیدن قوطی حلبی زیر پاشنه قایق گوش دادم.
گفتم: «این قوطی رو بده من ببینم. می خوام کمی آب بخورم.»
خیلی کثیفه.» اشکالی نداره، آبش میکشم.»
شنیدم که کاترین قوطی را پهلوی قایق در آب فرو برد. بعد آن را پر از آب به من داد. من از خوردن کنیاک تشنه شده بودم و آب مثل یخ سرد بود، آن قدر سرد بود که دندان هایم را درد آورد. به سوی ساحل نگاه کردم. به آن دماغه دراز نزدیک تر شده بودیم. در خلیجی که جلو ما بود چراغهایی دیده می شد.
گفتم: «ممنون،» و قوطی حلبی را به کاترین پس دادم. . کاترین گفت: «نوش جان. اگه بخوای باز هم هست.)