نام کتاب: وداع با اسلحه
گفتم: «تازه ساعت یازده ست.» اگه تمام مدت پارو بزنین، ساعت هفت صبح باید اونجا باشین.» به این دوریه؟» | سی و پنج کیلومتره.»
چه طوری بریم؟ توی این بارون به قطب نما احتیاج داریم.» «نخیر. اول به طرف ایزولا بلا پارو بزنین، بعد از اون همراه باد برین طرف ایزولا مادره. باد شما رو به پالانزا می بره. خودتون چراغها رو می بینین. بعد به طرف ساحل برین.»|
شاید مسیر باد عوض بشه.)
گفت: «نه. این باد تا سه روز دیگه همین جور میآد. مستقیما از موترون میاد. یه قوطی هم هست که آبها رو باش خالی کنین.»
«بذار یه چیزی بابت قیمت قایق همین حالا بهت بدم.»
نه. من بیشتر دلم می خواد یه قماری بزنم. اگه در رفتین که هرچی بتونین بهم میدین.» |
خیلی خوب.» خیال نمیکنم غرق بشین.» بسیار خوب.)) | همراه باد رو به بالای دریاچه برین.» خیلی خوب.» قدم توی قایق گذاشتم. پول برای هتل گذاشتین؟» «آره. توی یک پاکت، توی اتاق» |
خیلی خوب به خیر و سلامت، سرکار.» خداحافظ، ما خیلی از شما متشکریم.» «اگه غرق بشین که دیگه تشکر نمی کنین.»

صفحه 321 از 395