نام کتاب: وداع با اسلحه
امیدوارم که شما خیلی خوش بخت و خیلی سعادت مند و خیلی سالم باشید.»
«متشکرم. من هم امیدوارم که عمر ابدی نصیب شما بشه.»
«متشکرم. نصیب من شده. اگر یک وقتی شما مؤمن شدید و من مرده بودم، برای آمرزش من دعا کنید. من از چند تا از دوستانم خواهش کرده ام این کار را بکنند. من منتظر بودم که خودم مؤمن بشوم، ولی هنوز خبری نشده.» به نظرم رسید که لبخند اندوہناکی زد، ولی نتوانستم تشخیص بدهم. چهره اش چنان پیر بود و چروکیده بود و لبخند آن قدر خط در چهره اش می انداخت که کیفیتش در آن گم می شد.
گفتم: «شاید من خیلی مؤمن بشم. به هرحال، برای شما دعا خواهم کرد.»
من همیشه منتظر بودم که مؤمن بشوم. همه قوم و خویش های من در موقع مرگ بسیار مؤمن بودند. ولی مثل این که در مورد من خبری نشده.»
هنوز خیلی زوده.»
شاید هم خیلی دیره. شاید آن قدر عمر کرده ام که احساسات مذهبی از سرم گذشته.»
احساسات مذهبی من که فقط شبها به سراغم می آن.» |
پس شما هم عاشق هستین. فراموش نکنید عشق یک احساس مذهبی ست.»
شما این طور عقیده دارین؟»
البته.» گامی به سوی میز برداشت. «خیلی لطف کردید که با من بازی کردید.»
برای من خوش وقتی بزرگی بود.» با هم بالا می رویم.»

صفحه 314 از 395