نام کتاب: وداع با اسلحه
کنت گرفی لبخند زد و لیوان را با انگشتهایش چرخاند.
گفت: «من منتظر بودم همین طور که پا به سن می گذارم ایمانم بیشتر بشود، ولی مثل این که نشده. بسی جای تأسف است.»
پرسیدم: «شما میل دارین بعد از مرگ هم زنده باشین؟» و بلافاصله از ادای کلمه مرگ احساس حماقت کردم. ولی او به این کلمه اهمیتی نداد.
بسته به کیفیت زندگی ست. این زندگی که خیلی شیرین است. من میل دارم عمر ابدی نصیبم بشود.» لبخند زد: «و تقریبا نصیبم شده!»
در صندلی های چرمی گود نشسته بودیم، شامپانی توی سطل یخ و لیوان های مان روی میز میان ما بود.
اگر شما آن قدر عمر کنید که به سن و سال من برسید، بسیاری از چیزها را عجیب خواهید دید.»
شما هرگز پیر به نظر نمی رسین.» «این جسم است که پیر شده. گاهی می ترسم که انگشتم مثل یک قلم گچ بشکند. و اما روح، نه پیرتر شده است و نه چندان عاقل تر.» |
شما عاقل هستین.)
نخیر. اشتباه بزرگ در همین است . در عقل پیران پیران عاقل نمی شوند، محتاط می شوند.»|
«شاید عقل همین باشه.» |
عقل محتاط جیز بسیار بی مزه ایست. برای شما چه چیزی بیش از هر چیز دیگر ارزش داره؟» |
کسی که دوستش دارم.» | «من هم همین طور. این عقل نیست. شما برای زندگی ارزش قائلید؟» «بله» «من هم. چون که این تمام دارایی من است . به علاوه جشن های روز

صفحه 312 از 395