نام کتاب: وداع با اسلحه
«تندی برو و برگرد.»
کنت گرفی را در سالن بیلیارد دیدم. داشت تمرین می کرد. زیر نوری که روی میز بیلیارد می تابید خیلی خشکیده می نمود. روی یک گل میز، کمی آن طرف تر از چراغ، یک سطل نقره ای گذاشته بود که در آن گردن و چوب پنبه شیشه شامپانی از میان یخ بیرون زده بود. به سوی میز که رفتم، کنت گرفی قدش را راست کرد و جلو آمد. دستش را دراز کرد: «چه قدر خوش وقتم که شما اینجا هستید. بسیار لطف کردید که آمدید با من بازی کنید.»
شما بسیار لطف فرمودین که از من دعوت کردین.»
حالتون کاملا خوبه؟ به من گفتند که شما در ایزونزو زخمی شده اید؛ امیدوارم حالا دیگه خوب شده باشید.» |
حال من خیلی خوبه. شما در این مدت حالتون خوب بود؟» «بله، من همیشه حالم خوبه. ولی دارم پیر می شم، حالا دیگه دارم آثار و علایم پیری را در خودم می بینم.» |
من که باور نمی کنم.»
چرا می خواهید یکی به شما نشان بدم. ایتالیایی حرف زدن برام آسان تره. البته خودم رو مقید میکنم. ولی وقتی که خسته هستم می بینم ایتالیایی حرف زدن برایم خیلی آسان تره. این است که می دونم که دارم پیر می شم.»
حالا می تونیم ایتالیایی حرف بزنیم، من هم کمی خسته م.» | «اوه، ولی وقتی که شما خسته باشید انگلیسی حرف زدن براتون
آسان تره.»
امریکایی حرف زدن.» | بله. امریکایی حرف زدن. خوش تان می آد امریکایی حرف بزنید؟ زبان

صفحه 309 از 395