بود. من روی تخت خواب دراز کشیدم و کوشیدم فکر نکنم.
وقتی کاترین برگشت، باز نگرانی من برطرف شد. گفت که فرگسون در طبقه پایین است و ناهار را با ما می خورد.
کاترین گفت: «می دونستم برات اشکالی نداره.» گفتم: «نه.) چیه عزیزم؟» نمی دونم.» |
من می دونم. تو کاری نداری بکنی. تنها چیزی که داری منم، من هم هی میرم بیرون.» |
درسته.» «متأسفم عزیزم. می دونم خیلی مشکله آدم یکهو ببینه هیچ کاری نداره
بکنه.)
گفتم: «زندگی من همیشه از همه لحاظ بی رنگ و رونق بوده، حالا هم اگر تو با من نبودی من هیچ چیز تو این دنیا نداشتم.»
ولی من با تو خواهم بود. من فقط دو ساعت بیرون بودم. تو کاری نداری بکنی؟»
«من با متصدی بار رفتم ماهیگیری.»
خوش گذشت؟» «آره.» وقتی من اینجا نیستم، درباره من فکر نکن.»
وقتی تو جبهه بودم همین کار رو میکردم. اما اونجا بالاخره یه کارهایی بود که انجام بدم.» |
کاترین شوخی کرد: «اوتلو باز هم در خشم شده.» گفتم: «اوتلو کاکاسیاه بود. از این گذشته، من حسود نیستم. چیزی که
وقتی کاترین برگشت، باز نگرانی من برطرف شد. گفت که فرگسون در طبقه پایین است و ناهار را با ما می خورد.
کاترین گفت: «می دونستم برات اشکالی نداره.» گفتم: «نه.) چیه عزیزم؟» نمی دونم.» |
من می دونم. تو کاری نداری بکنی. تنها چیزی که داری منم، من هم هی میرم بیرون.» |
درسته.» «متأسفم عزیزم. می دونم خیلی مشکله آدم یکهو ببینه هیچ کاری نداره
بکنه.)
گفتم: «زندگی من همیشه از همه لحاظ بی رنگ و رونق بوده، حالا هم اگر تو با من نبودی من هیچ چیز تو این دنیا نداشتم.»
ولی من با تو خواهم بود. من فقط دو ساعت بیرون بودم. تو کاری نداری بکنی؟»
«من با متصدی بار رفتم ماهیگیری.»
خوش گذشت؟» «آره.» وقتی من اینجا نیستم، درباره من فکر نکن.»
وقتی تو جبهه بودم همین کار رو میکردم. اما اونجا بالاخره یه کارهایی بود که انجام بدم.» |
کاترین شوخی کرد: «اوتلو باز هم در خشم شده.» گفتم: «اوتلو کاکاسیاه بود. از این گذشته، من حسود نیستم. چیزی که