فصل سی و پنجم
کاترین از کنار دریاچه به سوی آن هتل کوچک رفت که فرگسون را ببیند و من توی بار نشستم و روزنامه خواندم. صندلی های چرمی راحتی توی بار بود و من روی یکی از آنها نشستم و روزنامه خواندم تا این که متصدی بار به درون آمد. ارتش در تالیامنتو مقاومت نکرده بود. داشتند به سوی پیاوه عقب می نشستند. من پیاوه را به یاد داشتم. خط آهن در نزدیکی سان دونا از آنجا می گذشت و به جبهه می رفت. رودخانه در آنجا گود و آرام و کاملا باریک بود. در آن پایین نهرها و مرداب های پشه خیز فراوان بود. چند ویلای زیبا هم بود. یک بار، پیش از جنگ، هنگامی که به کورتینا دامپتزو می رفتیم، در آن تپه ها چند ساعت از کنار آن راه رفته بودم. از آن بالا مانند نهرهای شکار ماهی قزل آلا به نظر می رسید که تند جاری بود و قسمت های کم عمق داشت و زیر سایه صخره ها استخرهایی تشکیل داده بود. در کادوره، جاده از آن جدا می شد. من نمی دانستم نیروهای نظامی که در آن بالا بودند، چه گونه می توانستند پایین بیایند. متصدی بار آمد تو.
گفت: «گنت گرفی سراغ شما رو میگرفت.» کی؟»
کاترین از کنار دریاچه به سوی آن هتل کوچک رفت که فرگسون را ببیند و من توی بار نشستم و روزنامه خواندم. صندلی های چرمی راحتی توی بار بود و من روی یکی از آنها نشستم و روزنامه خواندم تا این که متصدی بار به درون آمد. ارتش در تالیامنتو مقاومت نکرده بود. داشتند به سوی پیاوه عقب می نشستند. من پیاوه را به یاد داشتم. خط آهن در نزدیکی سان دونا از آنجا می گذشت و به جبهه می رفت. رودخانه در آنجا گود و آرام و کاملا باریک بود. در آن پایین نهرها و مرداب های پشه خیز فراوان بود. چند ویلای زیبا هم بود. یک بار، پیش از جنگ، هنگامی که به کورتینا دامپتزو می رفتیم، در آن تپه ها چند ساعت از کنار آن راه رفته بودم. از آن بالا مانند نهرهای شکار ماهی قزل آلا به نظر می رسید که تند جاری بود و قسمت های کم عمق داشت و زیر سایه صخره ها استخرهایی تشکیل داده بود. در کادوره، جاده از آن جدا می شد. من نمی دانستم نیروهای نظامی که در آن بالا بودند، چه گونه می توانستند پایین بیایند. متصدی بار آمد تو.
گفت: «گنت گرفی سراغ شما رو میگرفت.» کی؟»