نام کتاب: وداع با اسلحه
اگر اومدند تو رو بگیرند چه کار میکنی؟» | با تیر می زنم شون.» .
حالا بین چه قدر حماقت می کنی. من نمی ذارم تا وقتی که از اینجا بریم از این هتل خارج بشی.»
حالا کجا می خوایم بریم؟» |
عزیزم خواهش میکنم این جوری نباش. هر جا تو بگی می ریم. اما خواهش میکنم همین حالا به جایی پیدا کن بریم.» |
سویس اون ور دریاچه ست، می تونیم بریم اونجا.»
خیلی هم عالی میشه.» بیرون داشت ابر جمع می شد و دریاچه تیرگی می گرفت. گفتم: «کاش مجبور نبودیم همیشه مثل جنایت کارها زندگی کنیم.»
عزیزم، این جوری نباش. تو که مدت زیادی نیست که مثل جنایت کارها زندگی میکنی. تازه، ما هرگز مثل جنایت کارها زندگی نخواهیم کرد. ما زندگی خوبی خواهیم داشت.»
احساس می کنم به جنایتکارم. من از ارتش فرار کرده ام.»|
عزیزم خواهش میکنم گوش به حرف بده. این که فرار از ارتش نیست؛ فقط از ارتش ایتالیاست.»
من خندیدم: «تو دختر خوبی هستی. بیا برگردیم به رخت خواب. من تو رخت خواب کیف میکنم.»
کمی بعد کاترین گفت: «حالا که دیگه خودتو مثل یک جنایتکار احساس نمی کنی، آره؟»
گفتم: «نه، وقتی که با تو هستم نه.» گفت: «تو چه بچه دیوونه ای هستی. ولی من مواظب تو هستم. عزیزم،

صفحه 299 از 395