کاترین آهسته روی دست او زد و گفت: «نکن فرگی، منو متهم نکن . می دونی که ما همدیگه رو دوست داریم.»
فرگسون گفت: «دستت رو وردار.» چهره اش سرخ شده بود. «اگه تو شرم داشتی، حالا وضعت غیر این بود. حالا خدا میدونه چند ماهه بچه تو شکمته، هی خیال می کنی شوخیه. همه ش می خنده. که چی؟ که فاسقش برگشته. تو نه شرم داری، نه احساس.» زد زیر گریه. کاترین به سوی او رفت و دستش را به دور او حلقه کرد. وقتی که ایستاد تا فرگسون را نوازش کند، من تغییری در هیکلش ندیدم.
فرگسون با سکسکه گفت: «به من چه. من فکر می کنم وحشتناکه.» |
کاترین او را آرام کرد: «خوبه، خوبه، فرگی. باشه، من شرم می کنم. گریه نکن فرگی، گریه نکن فرگی جون.»
فرگسون با سکسکه گفت: «من گریه نمی کنم. من گریه نمی کنم. فقط گریه من برای این وضعیت بدیه که تو گرفتارش شده ای.» به من نگاه کرد. گفت: «از تو بدم می آد. کاترین نمی تونه یه کاری کنه که من از تو بدم نیاد. امریکایی ایتالیایی موذی کثیف.» چشم ها و بینی اش از گریه سرخ شده بود.
کاترین به من لبخند زد. وقتی که دستت رو دور من انداختهای نیشت رو برای این واز نکن.» «فرگی، تو حرفت نامعقوله.»
فرگسون با سکسکه گفت: «می دونم. شما نباید از من دل خور بشین. هیچ کدومتون. من حواسم پرته. معقول نیستم، خودم میدونم. من می خوام که شما هردو خوشبخت باشین.)
کاترین گفت: «ما خوشبخت هستیم. تو چه قد ماهی فرگی.» فرگسون داد زد: «من نمی خوام این جوری خوش بخت باشین که حالا
فرگسون گفت: «دستت رو وردار.» چهره اش سرخ شده بود. «اگه تو شرم داشتی، حالا وضعت غیر این بود. حالا خدا میدونه چند ماهه بچه تو شکمته، هی خیال می کنی شوخیه. همه ش می خنده. که چی؟ که فاسقش برگشته. تو نه شرم داری، نه احساس.» زد زیر گریه. کاترین به سوی او رفت و دستش را به دور او حلقه کرد. وقتی که ایستاد تا فرگسون را نوازش کند، من تغییری در هیکلش ندیدم.
فرگسون با سکسکه گفت: «به من چه. من فکر می کنم وحشتناکه.» |
کاترین او را آرام کرد: «خوبه، خوبه، فرگی. باشه، من شرم می کنم. گریه نکن فرگی، گریه نکن فرگی جون.»
فرگسون با سکسکه گفت: «من گریه نمی کنم. من گریه نمی کنم. فقط گریه من برای این وضعیت بدیه که تو گرفتارش شده ای.» به من نگاه کرد. گفت: «از تو بدم می آد. کاترین نمی تونه یه کاری کنه که من از تو بدم نیاد. امریکایی ایتالیایی موذی کثیف.» چشم ها و بینی اش از گریه سرخ شده بود.
کاترین به من لبخند زد. وقتی که دستت رو دور من انداختهای نیشت رو برای این واز نکن.» «فرگی، تو حرفت نامعقوله.»
فرگسون با سکسکه گفت: «می دونم. شما نباید از من دل خور بشین. هیچ کدومتون. من حواسم پرته. معقول نیستم، خودم میدونم. من می خوام که شما هردو خوشبخت باشین.)
کاترین گفت: «ما خوشبخت هستیم. تو چه قد ماهی فرگی.» فرگسون داد زد: «من نمی خوام این جوری خوش بخت باشین که حالا