نام کتاب: وداع با اسلحه
فرگسون پرسید: «اینجا چه کار میکنی؟» عضو کابینه شده ام.»| حتما یه خرابی بالا آورده ای.» خوش باش فرگی. فقط یک کمی خوش باش.» |
من از دیدن تو خوش نیستم. می دونم این دختره رو به چه پیسی انداخته ای. تو برای من منظره لذت بخشی نیستی.»
کاترین به من لبخند زد و با پاهایش زیر میز به پای من زد. «فرگی، کسی منو به پیسی ننداخته، خودم خودم رو انداخته ام.»
فرگسون گفت: «من چشم دیدن این آدم رو ندارم. با اون موذی گری ایتالیایی ش، فقط همینش مونده که تو رو از بین ببره. امریکایی ها بدتر از ایتالیایی ها هستند.»
کاترین گفت: «عوضش اسکاتلندیها خیلی مردمون با اخلاقی هستند.»
مقصودم این نیست. مقصودم موذی گری ایتالیایی این آدمه.» | «فرگی من موذی ام؟»
«آره که هستی. از موذی هم موذی تری. تو عین مار می مونی. ماری که اونیفورم ایتالیایی پوشیده. شنل بارونی هم دور گردنت انداخته ای.»
حالا که دیگه اونیفورم ایتالیایی ندارم.»
«این هم خودش یه نشونه دیگه از موذی گری توئه. تمام تابستون رو برای خودت عشق بازی کردی، این دختره رو بچه دار کردی، حالا دیگه گمون کنم فلنگو می بندی.»
من به کاترین لبخند زدم و او هم به من لبخند زد. گفت: «ما هردوتامون فلنگو می بندیم.»
فرگسون گفت: «شما هردوتاتون سر و ته یه کرباسین. کاترین بارکلی، من از تو ننگ دارم. تو نه ننگی سرت می شه، نه شرافتی. تو هم مثل این پستی.»

صفحه 293 از 395