انتظار داشتم که باربرهای هتل ها را در ایستگاه ببینم، ولی کسی آنجا نبود؛ مدت ها بود که فصلش به پایان رسیده بود و دیگر کسی قطار را استقبال نمی کرد. با کیف دستی ام از قطار پیاده شدم. کیف سیم بود و خیلی سبک بود؛ چون به جز دو پیراهن چیزی در آن نبود. زیر سقف ایستگاه ایستادم تا قطار در باران به راه خود رفت. یک نفر را در ایستگاه یافتم و از او پرسیدم که چه هتل هایی باز است. گراند هتل باز بود و چند هتل کوچک که تمام سال باز می ماند. زیر باران کیفم را دست گرفتم و به سوی گراند هتل به راه افتادم. کیفم را به دست داشتم. درشکهای دیدم که در خیابان می آمد و به راننده اش اشاره کردم. بهتر بود که با درشکه وارد شوم. از دروازه درشکه رو هتل بزرگ وارد شدیم و دربان با یک چتر بیرون آمد و خیلی مؤدب بود.
اتاق خوبی گرفتم. خیلی بزرگ و روشن بود و رو به دریاچه داشت. ابرها روی دریاچه پایین آمده بود، ولی می بایست در نور خورشید زیبا باشد. گفتم که منتظر زنم هستم. یک تخت خواب بزرگ دو نفری بود که روتختی ساتن داشت. هتل خیلی مجلل بود، از راهروهای دراز، از پلکان پهن و از میان چند سالن گذشتم و به بار رفتم. متصدی بار را می شناختم. روی یک چهارپایه بلند نشستم و بادام نمک سود و چیپس سیب زمینی خوردم. ورموت مارتینی مزه خنک و پاکی داشت.
متصدی بار پس از آن که مارتینی دوم را مخلوط کرد گفت: «شما اینجا چه کار میکنین؟» |
مرخصی دارم. مرخصی استعلاجی.» هیچ کس اینجا نیست. نمی دونم چرا هتل رو باز نگه می دارند؟ » تازگی هیچ ماهیگیری رفته ای؟» چند تا ماهی خوشگل گرفته ام. این وقت سال هرکی بره ماهیگیری
اتاق خوبی گرفتم. خیلی بزرگ و روشن بود و رو به دریاچه داشت. ابرها روی دریاچه پایین آمده بود، ولی می بایست در نور خورشید زیبا باشد. گفتم که منتظر زنم هستم. یک تخت خواب بزرگ دو نفری بود که روتختی ساتن داشت. هتل خیلی مجلل بود، از راهروهای دراز، از پلکان پهن و از میان چند سالن گذشتم و به بار رفتم. متصدی بار را می شناختم. روی یک چهارپایه بلند نشستم و بادام نمک سود و چیپس سیب زمینی خوردم. ورموت مارتینی مزه خنک و پاکی داشت.
متصدی بار پس از آن که مارتینی دوم را مخلوط کرد گفت: «شما اینجا چه کار میکنین؟» |
مرخصی دارم. مرخصی استعلاجی.» هیچ کس اینجا نیست. نمی دونم چرا هتل رو باز نگه می دارند؟ » تازگی هیچ ماهیگیری رفته ای؟» چند تا ماهی خوشگل گرفته ام. این وقت سال هرکی بره ماهیگیری