نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
میکند.
آنان در اتاق نشیمن نشسته بودند و کوکتل مینوشیدند. بچه ها تلویزیون تماشا می کردند. بانی که نزد بزرگترها بود التماس میکرد که اجازه دهند بیدار بماند تا بتواند لیسی را ببیند. او کنار پنجره ایستاده بود و بیرون را تماشا میکرد تا لیسی سر برسد.
مونا فکر کرد که الان ساعت هشت و ربع است و قرار بوده لیسی ساعت هفت و نیم آنجا باشد. لیسی هیچ وقت این کار را نمی کرد. چه چیزی باعث تأخیرش شده بود؟
***
هر چه کاسه و کوزه بود سر لیسی شکسته بود او ساعت پنج و نیم به خانه اش رسید احساس میکرد برای اهدافش از کار برکنار شده است. پارکر بزرگ به او قول داده بود دست کم تا مدتی حقوق پایه اش را دریافت خواهد کرد.
لیسی فکر کرد: حالا دیگر مرا از کار برکنار میکند. احتمالا بهانه میاورد که به علت کپی گرفتن از یادداشت ها و پنهان کردن آنها در دفتر، شرکت او را به مخاطره انداخته ام. هشت سال است برایش کار میکنم و یکی از بهترین دلالان بنگاهش بوده ام. چرا میخواهد از دستم خلاص شود؟ مگر نه اینکه پسر خودش اسم کورتیس کالدول را به من گفت تا قراری با او بگذارم؟ شرط میبندم بعد از این همه مدت که برایش کار کرده ام، خیال ندارد سهمم را بدهد. حتما می گوید برای اخراجم دلیلی داشته. آیا میتواند از این کار شانه خالی کند؟ ظاهرا من از هر جهت به دردسر افتاده ام. لیسی بابت این

صفحه 74 از 366