نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
همه دست نخورده بود.
- گمان نمیکنم او دنبال این جور چیزها بوده.
لیسی وقتی این حرف را میزد، احساس کرد که صدایش چقدر خسته و آهسته است.
سونیا به او نگاه کرد و گفت:
- فردا صبح برمیگردم. نگران نباشید. فردا وقتی از سر کار برگردید، همه چیز آماده و روبراه است.
لیسی تا جلوی در همراه آنان رفت و گفت:
- آیا این قفل شل و ول به درد می خورد؟
رومن آن را امتحان کرد و گفت:
- نه، اما کسی نمی تواند وارد شود این یکی را عوض کردم. دست کم بدون سر و صدا نمیتواند وارد شود. حالا در امان هستید.
لیسی در آپارتمان را پشت سر خود بست و قفل کرد سپس به دور و برش نگاهی انداخت و بر خود لرزید. فکر کرد:
خود را به چه دردسری انداخته ام.

صفحه 66 از 366