لیسی معترضانه گفت:
- آپارتمانم. باید آنجا را تمیز کنم.
و فکر کرد که چه حرف احمقانه ای زد کسی که ایزابل وارینگ را کشته بود، احتمالا برای به دست آوردن یادداشتها این کار را کرده بود و اگر او در خانه بود چه بسا کشته میشد... ولی حالا در فکر ریخت و پاش
خانه اش بود. احساس کرد سردرد دارد. ساعت از ده شب هم گذشته و او ساعتها بود که چیزی نخورده بود.
اسلون با تشر گفت:
- آپارتمان شما میتواند صبر کند. لازم است دوباره همه چیز مرور شود.
اما وقتی آنان به اداره ی پلیس رسیدند، کاراگاه اسلون، کارآگاه مارس را فرستاد تا برای لیسی ساندویچ و قهوه بیاورد. سپس گفت:
- بسیار خوبه بهتر است از اول شروع کنیم، خانم فارل.
از ذهن لیسی گذشت دوباره همان سوالها، و سرش را تکان داد. آیا هرگز هیثر لندی را دیده بود؟ آیا عجیب نیست که ایزابل وارینگ صرفا بعد از ملاقاتی کوتاه در آسانسور، فروش آپارتمان را به او محول کرده بود؟ در طول هفته ی گذشته چند بار ایزابل را دیده بود برای ناهار یا شام و با دیدارهای آخر شب؟
لیسی در ذهن خود جستجو میکرد تا چیزی پیدا کند که قبلا به آنان نگفته بود ایزابل هنگام شفق را نور معتدل مینامید و میگفت زمان تنهایی است.
- او دوستان قدیمی نداشت که به آنها زنگ بزند؟
- فقط میدانم که به من زنگ میزد شاید خیال می کرد من هم زنی مجرد در مانهاتان هستم و به طریقی می توانم کمکش کنم تا در مورد مرگ هیثر اطلاعاتی به دست بیاورد.
و لیسی در حالی که چهره ی غمگین ایزابل را به آن گونه های برجسته و
- آپارتمانم. باید آنجا را تمیز کنم.
و فکر کرد که چه حرف احمقانه ای زد کسی که ایزابل وارینگ را کشته بود، احتمالا برای به دست آوردن یادداشتها این کار را کرده بود و اگر او در خانه بود چه بسا کشته میشد... ولی حالا در فکر ریخت و پاش
خانه اش بود. احساس کرد سردرد دارد. ساعت از ده شب هم گذشته و او ساعتها بود که چیزی نخورده بود.
اسلون با تشر گفت:
- آپارتمان شما میتواند صبر کند. لازم است دوباره همه چیز مرور شود.
اما وقتی آنان به اداره ی پلیس رسیدند، کاراگاه اسلون، کارآگاه مارس را فرستاد تا برای لیسی ساندویچ و قهوه بیاورد. سپس گفت:
- بسیار خوبه بهتر است از اول شروع کنیم، خانم فارل.
از ذهن لیسی گذشت دوباره همان سوالها، و سرش را تکان داد. آیا هرگز هیثر لندی را دیده بود؟ آیا عجیب نیست که ایزابل وارینگ صرفا بعد از ملاقاتی کوتاه در آسانسور، فروش آپارتمان را به او محول کرده بود؟ در طول هفته ی گذشته چند بار ایزابل را دیده بود برای ناهار یا شام و با دیدارهای آخر شب؟
لیسی در ذهن خود جستجو میکرد تا چیزی پیدا کند که قبلا به آنان نگفته بود ایزابل هنگام شفق را نور معتدل مینامید و میگفت زمان تنهایی است.
- او دوستان قدیمی نداشت که به آنها زنگ بزند؟
- فقط میدانم که به من زنگ میزد شاید خیال می کرد من هم زنی مجرد در مانهاتان هستم و به طریقی می توانم کمکش کنم تا در مورد مرگ هیثر اطلاعاتی به دست بیاورد.
و لیسی در حالی که چهره ی غمگین ایزابل را به آن گونه های برجسته و