نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
و ایزابل حق داشته. من هم می خواهم سعی کنم طبق خواسته ی او رفتار کنم.
سپس لیسی کیفش را باز کرد و اوراقی را که همراه آورده بود از آن بیرون آورد. لندی نظری اجمالی بر آنها انداخت و بعد رویش را برگرداند. لیسی مطمئن بود دیدن دستخط دخترش برای او دردناک بوده است. ولی تنها اظهار نظری که لندی کرد این بود که با بدخلقی گفت:
- اینها اصل نیست .
- اوراق اصلی را با خودم نیاوردم. میخواهم آنها را به پلیس بدهم.
چهره ی لندی از خشمی ناگهانی برآشفت و گفت:
- ولی این چیزی نیست که ایزابل از تو خواسته بود.
لیسی از جای خود بلند شد:
- آقای لندی، چاره ی دیگری ندارم. مطمئنا خودتان درک میکنید که تا همین جا هم باید توضیح زیادی به پلیس بدهم که چرا این مدارک را از محل جنایت برداشتم. مطمئنا بالاخره اوراق اصلی را به شما برمی گردانند. اما متأسفانه فعلا مجبورید با همین کپی سر کنید.
و فکر کرد: من هم همین طور.
وقتی لیسی از دفتر لندی بیرون می رفت، او حتی سرش را بلند نکرد.
لیسی وارد آپارتمانش شد و کلید برق جلوی در ورودی را زد و هنوز یکی دو قدم بیشتر جلو نرفته بود که متوجه به هم ریختگی خانه شد. تمام کشوها بیرون افتاده بود کمد لباسش زیر و رو شده بود. تمام
کوسن های روی مبل کف اتاق ولو بود حتی محتویات یخچال هم بیرون ریخته و در آن باز بود لیسی با ترس و وحشت به این در هم ریختگی نگاه کرد سپس از روی وسایلی که کف اتاق ریخته بود، رد شد تا به سرایدار زنگ بزند. او هم بی درنگ شماره ی ۹۱۱ را گرفت و یکراست به کارآگاه اسلون وصل شد.
اسلون بلافاصله بعد از ماموران کلانتری محله به آنجا رسید و بالحنی

صفحه 61 از 366