واقع، این تصمیمی بود که گرفته بود. خیال داشت یک نسخه از آن را به جیمی لندی بدهد، نسخه ای را برای خودش نگه دارد و اوراق اصلی را به پلیس بدهد. ایزابل دلش میخواست جیمی یادداشت ها را بخواند چون آشکارا احساس کرده بود ممکن است جیمی با خواندن آنها بتواند چیزی را کشف کند. جیمی می توانست نسخه ی دوم اوراق را بخواند و به این ترتیب لیسی هم به قولش عمل میکرد.
اسلون گفت:
- ما این ورق را از زیر صندلی راحتی اتاق خواب پیدا کردیم. شاید صفحات دیگری هم بوده. به نظر شما امکان دارد این طور باشد؟ - و بی آنکه منتظر جواب لیسی شود، ادامه داد - بهتر است دوباره به سراغ لکه ی خون ایزابل که روی کمد طبقه ی پایین بود، برویم. آیا در مورد اینکه آن لکه چطوری به آنجا رسیده نظری دارید؟
لیسی گفت:
- دست من خونی بود شما که این را می دانید.
- بله، میدانم. اما وقتی شما می خواستید کیفتان را از کمد بردارید که از دستتان خون نمی چکید. خوب، حالا باید فهمید موضوع چه بوده. آیا قبل از اینکه ما سر برسیم، شما از اتاق ایزابل چیزی برداشتند و در کیف
دستی تان گذاشتید؟ به نظر من که این طور است. چرا به ما نمی گوید آن چه بوده؟ آیا ورقه های دیگری هم در اتاق نبوده؟ حدس من درست نیست؟
مارس مصرانه گفت:
- سخت نگیر، ادی. به لیسی فرصت جواب دادن بده.
اسلون با عصبانیت گفت:
- لیسی هر قدر دلش بخواهد وقت دارد، اما حقیقت همین است که گفتم. او چیزی را از اتاق برداشته و من از این بابت مطمئنم. تو تعجب نمیکنی
اسلون گفت:
- ما این ورق را از زیر صندلی راحتی اتاق خواب پیدا کردیم. شاید صفحات دیگری هم بوده. به نظر شما امکان دارد این طور باشد؟ - و بی آنکه منتظر جواب لیسی شود، ادامه داد - بهتر است دوباره به سراغ لکه ی خون ایزابل که روی کمد طبقه ی پایین بود، برویم. آیا در مورد اینکه آن لکه چطوری به آنجا رسیده نظری دارید؟
لیسی گفت:
- دست من خونی بود شما که این را می دانید.
- بله، میدانم. اما وقتی شما می خواستید کیفتان را از کمد بردارید که از دستتان خون نمی چکید. خوب، حالا باید فهمید موضوع چه بوده. آیا قبل از اینکه ما سر برسیم، شما از اتاق ایزابل چیزی برداشتند و در کیف
دستی تان گذاشتید؟ به نظر من که این طور است. چرا به ما نمی گوید آن چه بوده؟ آیا ورقه های دیگری هم در اتاق نبوده؟ حدس من درست نیست؟
مارس مصرانه گفت:
- سخت نگیر، ادی. به لیسی فرصت جواب دادن بده.
اسلون با عصبانیت گفت:
- لیسی هر قدر دلش بخواهد وقت دارد، اما حقیقت همین است که گفتم. او چیزی را از اتاق برداشته و من از این بابت مطمئنم. تو تعجب نمیکنی