نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
کنیم. دیشب وقتی شمارهی ۹۱۱ را گرفتید کاملا غصه دار بودید.
لیسی یک ابرویش را بالا برد و با حرکت سر گفت:
- بله، دلیل خوبی داشتم.
- حتما. و باید بگویم وقتی ما به آنجا رسیدیم تا با شما حرف بزنیم، کم و بیش بهت زده بودید.
- به نظرم همین طور است.
در واقع آنچه شب قبل برای او اتفاق افتاده بود، حالت ابهام داشت.
- وقتی میخواستید آنجا را ترک کنید، من شما را همراهی نکردم، اما فهمیدم که شما به خاطر داشتید که کیف دستی تان را در کمد لباس داخل راهرو در نزدیکی در ورودی آپارتمان گذاشته اید.
- وقتی از جلوی کمد رد میشدم، کیفم را به خاطر آوردم.
- به یاد دارید که آن موقع عکاسان مشغول عکس گرفتن بودند؟
لیسی فکر کرد فلاش دوربین ها، و در جواب گفت:
- بله، یادم میاید. اسلون عکسی در قطع هشت در ده روی میز گذاشت و گفت:
- لطفاً با دقت به این عکس نگاه کنید، - و بعد توضیح داد - راستش آنجه شما می بینید، تصویر بزرگ شده ی عکسی است که در راهرو از شما گرفته شده. - و با تکان سر به مرد جوان اشاره کرد و ادامه داد - کارآگاه مارس این تصویر حساس را انتخاب کرده.
لیسی به تصویر زل زد. او را از نیمرخ در حالی نشان می داد که ریک پارکر می خواست کیف را از دست او بگیرد و او آن را عقب برده و به خود چسبانده بود.
- بنابراین شما نه تنها به خاطر داشتید که کیف دستی تان را بردارید، بلکه سعی میکردید خودتان ان را حمل کنید.

صفحه 49 از 366