نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
لیسی به نقاش توضیح داده بود:
- من چیزی ندیدم. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که او چهره ای تکیده، چشمان آبی روشن، پوست برنزه و موهایی حنایی رنگ داشت. هیچ چیز مشخصی در چهره اش نبود همه چیز عادی و بجا بود بجز لبهایش که کمی باریک بود.
اما وقتی طراحی نقاش را دید، با درنگ گفت:
- نه، اصلا این طوری به نظر نمی رسید.
اسلون با صدای بلند گفت:
- پس چه شکلی بود؟
نیک مارس لبخندی اطمینان بخش به لیسی زد و به اسلون گفت:
- اوه سخت نگیر. لیسی اوقات سختی را گذرانده.
بعد از اینکه نقاش نتوانست چهره ی مورد نظر لیسی را بکشد، کلی عکس به لیسی نشان دادند که به هر حال هیچ کدام شباهتی به کورتیس کالدول نداشت و دلخوری اسلون را شدت بخشید.
بالاخره اسلون سیگاری بیرون آورد و آتش زد که نشانه ای واضح از عصبانیتش بود. سپس با تشر به لیسی گفت:
- بسیار خوب، خانم فارل، لازم است دوباره ماجرا را مرور کنیم.
مارس پرسید:
- لیسی، با یک فنجان قهوه چطوری؟
لیسی از سر امتنان لبخندی زد و گفت:
- بله، متشکرم
و بار دیگر به خود هشدار داد که مراقب آدم های خوب و آدم های بد نمایشنامه باشد. معلوم بود کاراگاه اسلون چیزی تازه در آستین دارد.
- خانم فارل، دلم میخواهد در مورد این جنایت چند چیز را با هم مرور

صفحه 48 از 366