نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
5

نزدیک سحر بود که لیسی به خوابی عمیق فرو رفت. در خواب دید که سایه هایی آهسته در راهروی باریک و طویل در حرکتند و از پشت درهای بسته صدای فریاد هایی وحشتناک می آید.
هر چند از روزی که پیش رو داشت می ترسید، وقتی ساعت یک ربع به هفت از خواب بیدار شد احساس آرامش کرد کاراگاه اسلون به او گفته بود به اداره ی پلیس برود تا به کمک او بتوانند طرح چهره ی کورتیس کالدول را بکشند.
او با ربدوشامبر کنار پنجره ایستاده بود و در حالی که قهوه اش را جرعه جرعه مینوشید، به قایق هایی مینگریست که آهسته در ایست ریور پهلو می گرفتند. می دانست ابتدا باید در مورد مساله ای تصمیم بگیرد و از خود پرسید: یادداشت ها! با آن اوراق چه کنم؟ ایزابل معتقد بود در آن نوشته ها چیزی هست که تأیید میکند مرگ هیثر تصادفی نبوده است. کورتیس کالدول بعد از کشتن ایزابل، پوشه ی چرمی را با خود برده بود. آیا او ایزابل را برای خاطر آن اوراق کشته بود؟ آیا از آنچه ایزابل پیدا کرده بود، می ترسید؟ آیا او به اصطلاح اوراق را دزدیده بود که مطمئن شود دیگر هیچ کس نمی تواند آنها را بخواند؟

صفحه 46 از 366