او ایزابل را در حالی پیدا کرده بود که با چشمانی بسته روی تخت ولو شده بود پوشه ی چرمی روی میز کنار تخت قرار داشت. وقتی ایزابل متوجه حضور او شده بود از جا پریده و به سوی در دویده بود، اما او جلوی در مانع ایزابل شده بود
ایزابل داد و فریاد نکرده بود. کالدول از این حرکت ایزابل خوشش آمده بود. ایزابل با علم به اینکه هیچ راه فراری ندارد و بالاخره خواهد مرد، آن قدرها نترسیده بود.
کالدول آن لحظه را مجسم کرد. او همیشه دوست داشت آهسته سلاح خود را بیرون بیاورد، به چشمان قربانی خود نگاه کند و دقیق نشانه بگیرد. کالدول از حالت ذوقی که در لحظه ی هدف گیری و فشردن ماشه پیدا میکرد، خوشش می آمد.
لحظه ای را مجسم کرد که ایزابل خود را کنار کشید تا از دست او در برود و به سوی تخت برگشت. او
می خواست چیزی بگوید ولی قادر نبود و بالاخره فقط با فریاد گفت: «نزن!» و ناگهان صدای او و صدای شلیک گلوله با صدای کسی که از طبقه ی پایین او را صدا میزد در هم آمیخته بود.
ساوارانو از سر خشم با انگشتانش روی پوشه ی چرمی ضرب گرفت. آن زن چه لحظه ی باشکوهی سر رسیده بود. بجز این یکی، همه چیز روبراه بود. فکر کرد چقدر حماقت کرد که اجازه داد آن زن بیرونش کند و در را به رویش ببندد. اما در هر حال او یادداشت ها را به دست آورده و ایزابل را هم کشته بود؛ کاری که برای انجام دادنش استخدام شده بود. اگر لیسی هم مشکلی برایش میشد، او را هم میکشند به هر حال او کاری را انجام میداد که بنا بود انجام شود.
ساوارانو با دقت زیپ پوشه را کشید و داخلش را نگاه کرد. تمام اوراق صحیح و سالم و تمیز آنجا بود. اما وقتی آنها را ورق زد یکه خورد همه ی آنها
ایزابل داد و فریاد نکرده بود. کالدول از این حرکت ایزابل خوشش آمده بود. ایزابل با علم به اینکه هیچ راه فراری ندارد و بالاخره خواهد مرد، آن قدرها نترسیده بود.
کالدول آن لحظه را مجسم کرد. او همیشه دوست داشت آهسته سلاح خود را بیرون بیاورد، به چشمان قربانی خود نگاه کند و دقیق نشانه بگیرد. کالدول از حالت ذوقی که در لحظه ی هدف گیری و فشردن ماشه پیدا میکرد، خوشش می آمد.
لحظه ای را مجسم کرد که ایزابل خود را کنار کشید تا از دست او در برود و به سوی تخت برگشت. او
می خواست چیزی بگوید ولی قادر نبود و بالاخره فقط با فریاد گفت: «نزن!» و ناگهان صدای او و صدای شلیک گلوله با صدای کسی که از طبقه ی پایین او را صدا میزد در هم آمیخته بود.
ساوارانو از سر خشم با انگشتانش روی پوشه ی چرمی ضرب گرفت. آن زن چه لحظه ی باشکوهی سر رسیده بود. بجز این یکی، همه چیز روبراه بود. فکر کرد چقدر حماقت کرد که اجازه داد آن زن بیرونش کند و در را به رویش ببندد. اما در هر حال او یادداشت ها را به دست آورده و ایزابل را هم کشته بود؛ کاری که برای انجام دادنش استخدام شده بود. اگر لیسی هم مشکلی برایش میشد، او را هم میکشند به هر حال او کاری را انجام میداد که بنا بود انجام شود.
ساوارانو با دقت زیپ پوشه را کشید و داخلش را نگاه کرد. تمام اوراق صحیح و سالم و تمیز آنجا بود. اما وقتی آنها را ورق زد یکه خورد همه ی آنها