نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
شده. در اخبار میگفتند زنی جوان شاهد بوده و می تواند قاتل را شناسایی کند.
- لیس، امیدوارم آن زن تو نباشی.
دلواپسی جی به لیسی آرامش میداد. لیسی گفت:
- بله، من بودم.
لحظه ای سکوت برقرار شد. بعد جی به آرامی گفت:
- هیچ خوب نیست کسی شاهد باشد.
لیسی با عصبانیت گفت:
- درست است. مطمئنا من هم دلم نمی خواست شاهد باشم.
جی گفت:
- کیت میخواهد با تو حرف بزند.
لیسی گفت:
- الان نمی توانم حرف بزنم.
او می دانست که کیت دلواپس است و با سؤالاتش او را وامی دارد دوباره همه چیز را تعریف کند. او با التماس گفت:
- جی، الان آمادگی حرف زدن ندارم. حتما کیت احساس مرا درک میکند.
سپس گوشی را گذاشت و در تاریکی دراز کشید. به خود آرامش میداد سعی میکرد خوابش ببرد. احساس کرد صدای فریادی دیگر در گوشش پیچید و بعد از آن صدای قدم هایی که به آن سو می آمد.
قدم های کالدول.
وقتی داشت خوابش می برد به یاد حرف های جی افتاد که میگفت خوب نیست کسی شاهد باشد و
نمی دانست چرا او این حرف را زد.
***
وقتی ریک پارکر لیسی را به آپارتمانش رساند، تاکسی گرفت و یکراست به

صفحه 41 از 366