- بگذار آن را برایت بیاورم
لیسی عمدا سنگینی خود را روی ریک انداخت تا مجبورش کند او را نگه دارد و محکم کیف دستی اش را گرفت.
ریک گفت:
- لیسی، تو را به خانه ات می رسانم
لیسی احساس میکرد نگاه همه ی مردم به کیف خون آلود اوست و دلش میخواست بداند آیا ریک هم این مساله را حس میکند؟
انگار ندایی درونی به او می گفت: برگرد و یادداشت ها را به آنان بده. آنها مال تو نیست که با خود ببری.
خون ایزابل روی صفحات آن بود لیسی با استیصال فکر کرد که به همین دلیل که یادداشت ها مال او نیست نمی تواند آنها را به پلیس بدهد.
وقتی آنان به سرسرای ساختمان رسیدند، افسری جوان جلو آمد و گفت:
- خانم فارل، من شما را می رسانم. کاراگاه اسلون می خواهد مطمئن باشد که شما صحیح و سالم به خانه میرسید.
***
آپارتمان لیسی در انتهای خیابان ۷۹ غربی قرار داشت. وقتی به آنجا رسیدند، ریک میخواست همراه او به طبقه ی بالا برود ولی لیسی مخالفت کرد:
- فقط دلم میخواهد بخوابم.
و در برابر اعتراض ریک که عقیده داشت او نباید تنها باشد فقط سرش را تکان می داد.
ریک به او قول داد:
لیسی عمدا سنگینی خود را روی ریک انداخت تا مجبورش کند او را نگه دارد و محکم کیف دستی اش را گرفت.
ریک گفت:
- لیسی، تو را به خانه ات می رسانم
لیسی احساس میکرد نگاه همه ی مردم به کیف خون آلود اوست و دلش میخواست بداند آیا ریک هم این مساله را حس میکند؟
انگار ندایی درونی به او می گفت: برگرد و یادداشت ها را به آنان بده. آنها مال تو نیست که با خود ببری.
خون ایزابل روی صفحات آن بود لیسی با استیصال فکر کرد که به همین دلیل که یادداشت ها مال او نیست نمی تواند آنها را به پلیس بدهد.
وقتی آنان به سرسرای ساختمان رسیدند، افسری جوان جلو آمد و گفت:
- خانم فارل، من شما را می رسانم. کاراگاه اسلون می خواهد مطمئن باشد که شما صحیح و سالم به خانه میرسید.
***
آپارتمان لیسی در انتهای خیابان ۷۹ غربی قرار داشت. وقتی به آنجا رسیدند، ریک میخواست همراه او به طبقه ی بالا برود ولی لیسی مخالفت کرد:
- فقط دلم میخواهد بخوابم.
و در برابر اعتراض ریک که عقیده داشت او نباید تنها باشد فقط سرش را تکان می داد.
ریک به او قول داد: