گفتم و با چه زبانی می توانستم بگویم که چه ام است؛ مگر انسان می تواند حالات خود را با کلمات بیان کند؟ اما همدلی و همزبانی سن بزرگی است. تو برای همدل خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا ار اندکی از تو را بفهمد؟ بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری نا او همهی نر را دریابد. این بود که خیلی خلاصه گفتم که کلافه، بی حوصله، در مانده و بیهوده هستم و گفتم که این حال خیلی بدی است که نمی دانم چه طور میشود ازش نجات یافت، و گفتم که نمی دانم، نمی دانم، و واقعا هم نمی دانستم.
تصور میکنید پدرم چه کرد و چه گفت؟
او عینکش را دوباره روی بینی جا داد، کتابش را برداشت، به بالش تکیه زد و در کمال آرامش و سادگی گفت:
کار کار کار کن. مرد را فقط کار میتواند نجات بدهد.
حالا مرده است و آن چارپاره استخوان مردی که وزن جسمش هرگز از چهل و هشت کیلو فراتر نرفت، بی تردید پودر و خاک شده است. اما آیا گوهر ار هم مرده است؟ اگر کوهر او مرده است، پس چرا من حتی یک روز هم از باد ار غافل نیستم؟ پس چرا حضور قطعی او را در خودم، در لحظه لحظهی خودم احساس میکنم؟ پس چرا بعد از انجام و پایان مهمترین کاری که در عمرم انجام دادهام، فقط به او می خواهم ادای احترام بکنم، به پدرم؟ نه؛ حقیقت این است که انسان از جهت سرشت و گوهر هرگز نمی میرد، چون سرشت و گوهر انسان جاری و ساری است، بی آنکه بخواهیم روی نیک و بد آن قضاوت کنیم، گیرم که مرده باشد، خوب بالاخره هر داستانی پایانی دارد و پدر من هم به عنوان جذاب ترین داستانی که دیدهام و شنیده ام میبایست
تصور میکنید پدرم چه کرد و چه گفت؟
او عینکش را دوباره روی بینی جا داد، کتابش را برداشت، به بالش تکیه زد و در کمال آرامش و سادگی گفت:
کار کار کار کن. مرد را فقط کار میتواند نجات بدهد.
حالا مرده است و آن چارپاره استخوان مردی که وزن جسمش هرگز از چهل و هشت کیلو فراتر نرفت، بی تردید پودر و خاک شده است. اما آیا گوهر ار هم مرده است؟ اگر کوهر او مرده است، پس چرا من حتی یک روز هم از باد ار غافل نیستم؟ پس چرا حضور قطعی او را در خودم، در لحظه لحظهی خودم احساس میکنم؟ پس چرا بعد از انجام و پایان مهمترین کاری که در عمرم انجام دادهام، فقط به او می خواهم ادای احترام بکنم، به پدرم؟ نه؛ حقیقت این است که انسان از جهت سرشت و گوهر هرگز نمی میرد، چون سرشت و گوهر انسان جاری و ساری است، بی آنکه بخواهیم روی نیک و بد آن قضاوت کنیم، گیرم که مرده باشد، خوب بالاخره هر داستانی پایانی دارد و پدر من هم به عنوان جذاب ترین داستانی که دیدهام و شنیده ام میبایست