آن را درک می کند. بعد از گذران دو سال حبس هم که روبه رویش نشسته بودم
طوری نگاهم میکرد که انگار می گفت: «دیدی که زنده ماندم تا برگردی و من از او دربارهی ترکمن ها پرسیدم و خواستم تا نمای نوکری را که از دست ترکمن ها سوار بر اسب خان ترکمن گریخته بود، بار دیگر برایم نقل کند و او شروع کرد به بازگویی آن فمه. همیشه میشد از او چیزی پرسید و او همیشه چیز با ارزش و جاذبی برایم داشت. من تازه از زندان بیرون آمده بودم و تلاشم در جهت پیوند زدن رسندی کارم بود، رشته ای که دو سال از گسستنش میگذشت و این فاصله به دور از کوشش ذهنی به اندازه ی خودش مرا از کارم دور کرده بود و نگرانی و نشریشم همه آن بود که مبادا نتوانم رشته را پیوند بدهم، یا دست کم این کار به سادگی انجام نگیرد. این بود که می کوشیدم در گفتوگرهایم با پدرم بار دیگر به فضای داستانهایم باز کردم و خودم را در محیط حس کنم و می دانم که او این معضل بیان نشده را درک میکرد.
اما پر کردن دورهی دوسالهی فترت ساده نبود. میخواستم نوشتن کلیدر را دنبال کنم، اما دستنویسهای آن در دسترس نبود. برادرم حسین دستنویسها را بیرون برده و در جایی زیر خاک پنهان کرده بود و شرایط سیاسی مملکت در سال پنجاه و شش هم طوری نبود که او بتواند به سادگی برود و دست نوشته ها را بیاورد. چون آوردنشان همان قدر دشوار بود که بردنشان. اما حسین این کار را کرد و با همان جسارنی که دست نوشته ها را در برده بود، آنها را برایم بازگردانید. آنجا بود که متوجه شدم دست نوشتهی رمان پانی مانیست؛ و این نکته تمام خستگی ها را به تن برادرم که خود را مسئول کم شدن آن می دانست، برگردانید. در حالی که اطمینان دارم حسین کوتاهی نکرده است و آن نوشته که موضوع عمده اش اجتماعیات مردم
طوری نگاهم میکرد که انگار می گفت: «دیدی که زنده ماندم تا برگردی و من از او دربارهی ترکمن ها پرسیدم و خواستم تا نمای نوکری را که از دست ترکمن ها سوار بر اسب خان ترکمن گریخته بود، بار دیگر برایم نقل کند و او شروع کرد به بازگویی آن فمه. همیشه میشد از او چیزی پرسید و او همیشه چیز با ارزش و جاذبی برایم داشت. من تازه از زندان بیرون آمده بودم و تلاشم در جهت پیوند زدن رسندی کارم بود، رشته ای که دو سال از گسستنش میگذشت و این فاصله به دور از کوشش ذهنی به اندازه ی خودش مرا از کارم دور کرده بود و نگرانی و نشریشم همه آن بود که مبادا نتوانم رشته را پیوند بدهم، یا دست کم این کار به سادگی انجام نگیرد. این بود که می کوشیدم در گفتوگرهایم با پدرم بار دیگر به فضای داستانهایم باز کردم و خودم را در محیط حس کنم و می دانم که او این معضل بیان نشده را درک میکرد.
اما پر کردن دورهی دوسالهی فترت ساده نبود. میخواستم نوشتن کلیدر را دنبال کنم، اما دستنویسهای آن در دسترس نبود. برادرم حسین دستنویسها را بیرون برده و در جایی زیر خاک پنهان کرده بود و شرایط سیاسی مملکت در سال پنجاه و شش هم طوری نبود که او بتواند به سادگی برود و دست نوشته ها را بیاورد. چون آوردنشان همان قدر دشوار بود که بردنشان. اما حسین این کار را کرد و با همان جسارنی که دست نوشته ها را در برده بود، آنها را برایم بازگردانید. آنجا بود که متوجه شدم دست نوشتهی رمان پانی مانیست؛ و این نکته تمام خستگی ها را به تن برادرم که خود را مسئول کم شدن آن می دانست، برگردانید. در حالی که اطمینان دارم حسین کوتاهی نکرده است و آن نوشته که موضوع عمده اش اجتماعیات مردم