آنجا با وجود هزینهی سنگینی که طلب میکنند و به جهتما من حاضرم تهیه کنم و بپردازم . جایی بدتر از بازداشتگاه است. آن جاگذاشتن یک انسان به معنای تبعید کردن اوسته از زندگی، تبعید از زندگی به قرنطبنای مرگ. در واقع معنایش این است که انسان به مادرش بگوید: «مادر جان، من تو را اینجا میگذارم تا بمیری، پس چه کنم؟ پس چه کنم؟ چه کسی در این زندگی می تواند به انسان یاری برساند؟ خدا با... چقدر تنها هستم! چه ندرا دیگران بیرون مرا می بینند و چه بسا به نصوری که از من دارند، غبطه میخورند. اما درون من... درون مرا هیچ کس نمی تواند ببیند؛ حتی نزدیکترین کسان من. ناز، چه میتوانند بکنند؟ در نهایت احساس همدردی اما آخر من با مادرم چه بکنم؟ من با خودم و با زندگی چه بکنم؟ دنیا چه جای ناامنی است؛ و تنهایی در ناامنی چوندر هول انگیز است. چه بکنم؟ چه بکنم؟ احساس شکستگی و پیری زودرس، احساس فلج می کنم. کسی چه میداند که چه میکشم؟ اما خودم می دانم، خودم میبینم که دارم پیر میشوم من امسال یک ورطه از پیر شدن خود را آشکارا دیدم و دارم میبینمش، لحظه لحظهی پیر شدنم را دارم میبینم؛ درست مثل انسانی که جلو آینه ایستاده باشد و ببیند که دارد خرد و شکسته و پیر می شود. دارم خرافاتی میشوم از خصوصیت نحس امسال، این سالی نح؛ و احساس میکنم اگر از امسال جسم و روح سلامت در ببرم، شاید بتوانم از سال آینده سومین مرحلهی زندگی و کارم را با ادامه ی همان داستان کابوس زده شروع کنم که نجات فقط در کار است. پس ای لعنتی و نکبت، زود گم شوا
سرانجام کلیدر روز سه شنبه بیستم آذر ماه سال هزار و سیصد و شصت و سه
سرانجام کلیدر روز سه شنبه بیستم آذر ماه سال هزار و سیصد و شصت و سه