نام کتاب: نونِ نوشتن
امسال، سال ۱۳۶۳ چه سال سگی ای بود و هست برای من. گویا که چهل و چهار سال دارم و تمام طول و عرض و عمق این زندگی چهل و چهار ساله انگار در یک نقل سنگین و عجیب سنگین در هم فشرده شده و می رود که از پای درآوردم. به خصوص در مدت پنج سال گذشته که هرگز تا این حد دچار و گرفتار و بدگمان و بیمناک نبوده ام. تقریبا هیچ چیز نمی تواند خود را به باور من نزدیک کند و اندک اندک دارم نسبت به رفتار و کردار و گفتار خودم هم دچار تردید و ناباوری می شوم. آیا دارم تفکیک می شوم؟ یعنی تفکیک به دو یا به چند شخصیت؟ یعنی دارم چندگانه می شوم؟ آیا دارم تجزیه میشوم؟ آیا تنهایی بیش از حد دارد نابودم میکند؟ آیا ناامید شدمام و آینده ای برای زندگی نوعی در کشورم نمیبینم؟ آیا دارم از درون متلاشی می شوم؟ آیا ظرفیت و گنجایش خود را در مقابل این همه فشاری که بر خود احساس می کنم، از دست دادمام؟ أبا تراکم رنج بسیار، رنج های بسیار مرا خسته کرده است؟ آیا دچار وحشت از مرگ شده ام؟ آیا احساس لاابالی گری و بیکارگی دارد مردم می کند؟ چرا این قدر دل مرده ام و احساس خط میکنم؟ چرا جانمی انتم؟ چرا

صفحه 82 از 208