نام کتاب: نونِ نوشتن
نگاه کردم که زنهای شیک سیاه پوش در آن جمع بودند تا مگر بتوانم استثنائا چهرهای آشنا ببینم. این را خوب می دانستم که زنهای سیاه پوش جمع شده در شبستان، کاست و طبقه ی جداگانه و ممتازی دارند و بعید است آشنایی در میان آنها بیایم، اما به هر حال چاره ای نداشتم و در آن محیط من غریقی بودم که دست به هر تخته پاره ای می انداختم، چه بسا مثلا کسی مثل نویسندهی زنی اشرانی که من میشناختمش در میان آنها می بود. اما نه، هیچ آشنایی نبود. در همین دلهره و نگرانی ها بودم که گورکی نکره با یک سینی چای پیش آمد و دیدم که او چای گردان مجلس شده و یک سینی مدور آب طلا را با استکان و یک لیوان که تا نیمه چای داشت جلو من گرفت. من عادت دارم که در استکان کرچک چای بنوشم، این بود که دست دراز کردم تا یک استکان چای بردارم اما او سینی را گردانید و اشاره کرد که لیوان چای را بردارم و من به حکم نوعی تکلیف لیوان چای را برداشتم با بشقاب زیرش و تازه متوجه شدم که تشنگی ام را فراموش کرده بودمام. در هر حال لیوان چای و بشقاب زیرش مستمسک خوبی بود برای اینکه من بتوانم به باری آن توی تالار و عمدتا در شبستان اصلی طرف راست راه بروم و عادی جلوه کنم و خودم را در چشم های بیگانه توجیه کنم، و در همین راه رفتن و در انتهای مسیری بود که به نه شبستان رسیدم که دری به اتانی دنج باز میشد. خلوت گزینی خوی دیرینه ی من است و برای همین به جستوجری لحظه ای امن و آسوده وارد اتاق شدم که دور تا دور آن هشت . نه مرد غالب ریزنقش و شیک سیاه پوش روی صندلی های لهستانی برای نشسته بودند. وارد شدم، سلام کردم و کنار دره در شانه ی چپ ایستادم به نوشیدن ته ماندهی لیوان چایم و چشم هایم چارچار میزد روی چهرای مردها که عمدأمرا با بی اعتنایی تلقی کرده بودند

صفحه 74 از 208