نام کتاب: نونِ نوشتن
پله ها و حس میکردم که بجای چهارراه عباسی باید باشد، اریب به من نگاه کرد و با طعنه گفت: رانامحمد داری میری از اون وری که خوشتر بگذره؟، و من نتوانستم جوابم را به گوشش برسانم که اتشنهام، خیلی تشنه ام چون آن مرد سالهای ۲۷ در میان موج جمعیت به نزدیک جدول حاشیه ی خیابان رسیده بود و من در آستانهی در بزرگ چندنی عمارت بودم و داشتم هل داده می شدم به درون و هل داده شدم.
اما ساختمان درونی عمارت بسیار جالب بود. در واقع چیزی بود که اگرچه ظاهر بیرونی اش به جلوگاه مجلس سنا می مانست، اما داخل آن هیچ وجه مشابهی با داخل مجلس سنا که من بارها روی صفحهی نلریزیون دیده ام، نداشت؛ مگر همان روح اشرانی حاکم بر آن. چون داخل عمارت دارای ستون های مدور کلاسیک بود، چیزهایی مثل ستونهای رومی، پرنانی، تخت جمشید و در عین ظرافت أمیخنه به وجهی از خشونت. کفهای پوشیده شده از فرش های قرمزرنگ که حس میکردم نمیتوانند ساخت هنرمندان و صنعتگران خود ما باشند. در انتهای تالار حس میکردم محراب وارهای هست که شبیه هیچ یک از محرابهای مذاهب رسمی اسلام مسبح، بودا، پهر دو زرتشت که دیدهام نبود، اما تلفیقی از همه ی آنها بود. در واقع درون تالار و ابعاد داخلی آن تلفیقی بود از کلیسا، مسجد، کنیسه، معبد آتشکده و... با تزیینات بیرونی که خالص آمریکایی بود و این قبیل معماری بعد از سالهای ۱۳۴۰ در ایران باب شده بود. حالا فضا باز بود و جماعت کثیر شیک پوش را به راحتی در خود جای می داد و من در میان آن همه جمعیت سیاه پوش تنها بودم و چشم می گردانیدم نا مگر آشنایی بیابم و نمی یافتم. به همین سبب و به خاطر نجات از آن تنهایی پراضطراب غالبا بانکیه

صفحه 71 از 208