نام کتاب: نونِ نوشتن
ساخته شده در عهد آلمانها در ایران اشاره می شود و یکی از محیط های عمده ی داستان زندان موقت شهربانی قدیم (کمینه ی کذایی) است؛ و نکتهی جالب تر این امکان جابه جا شدن مکان و جهات اصلی در شرایط داستانی است و از نظر خودم نزدیکی پیوند صحنه های کابوس با شیوه ای است که من در داستانی که مینویسم انتخاب کرده ام که به بیان کابوسگونه نزدیک است برای همین در آن شب خلوت ناگهان خودم را در میان جمعیت انبوهی دیدم که برای عروسی در سالن محلی که بیرونش همان ساختمان پست و تلگراف بود جمع شده بودند و کاملا مردم عادی بودند و چون جا تنگ بود در بیرون در ایستاده بودند و تک و توکی هم با من سلام و علیک می کردند و مثل اینکه روز باشد، همه چیز روشن بود. من خسته بودم و جای نشتن نبود و حتی یک چای هم نبود که بنوشم و حتی یک لیوان آب، درست مثل همان روز تظاهرات که من با مشقت برای سیاوش یک لیوان آب گیر آورده بودم شانه هایم در میان جمعیت فشرده می شد، جمعیتی که از حدود مهمانان یک عروسی خیلی بیشتر بودند، و با توجه به اینکه تمام جماعت یکنواخت و یک دست مردم معمولی بودند، من به باد راه آهن، چهارراه عباسی و دموستراسیون های نودهای آن سالها که شنیده بودم و ندیده، افتاده بودم حتی طرح لباس ها، کنهایی با یقه هایی پهن و پادامن های راست، رنگ های خاکستری لباس ها و طرز آرایش موها که روی شقیقه ها را کوتاه می کردند و از طرف چپ فرق باز میکردند و غالبا هم کاکلها فری بودند؛ و من ابن تمریرها را قبلا در فیلم های خبری قبل از ۲۸ مرداد دیده بودم؛ و جالب اینکه بعضی از این افراد شناسا به من مینگریستند که با آن کت و شلوار تیره و شیکم در میان شان ایستاده بودم. خسته شده بودم و بادم رفته بود که باید

صفحه 69 از 208